شاعریِ شمس لنگرودی به‌صورت رسمی، در سال 1355 و با مجموعه‌شعر رفتار تشنگی به ثبت می‌رسد، اما اگر به تاریخ این شعرها نگاهی بیندازیم آن‌ها مربوط می‌شوند به سال‌های 1350 به‌بعد، یعنی مجموعه‌‌شعر رفتار تشنگی شعرهای سال‌های 1350 تا 1355 را در خود دارند، این تاریخ‌ها به ما نشان می‌دهد شمس لنگرودی شعر را در ابتدای سال‌های 1350 شروع کرده است و حالا اگر بخواهیم نگاهی به کارنامه‌ی شعری او بیندازیم باید به بیش از 50 سال پیش‌تر برگردیم، به وقتی که دیگر دهه‌ی 40، دهه‌ی شکوفایی شعر فارسی، گذشته است، اما هم‌چنان سایه‌اش بر این دهه‌ سنگینی می‌کند، هنوز شعر با کلام فاخر و مطنطن خود از رنج و ناامیدی و محنت انسان داد سر می‌دهد و در فراق آزادی بیداد می‌خواند.
«چون سپیده درآید
در بگشایید
و خداوندان را در احتضار لئیمانه‌ی خویش
                                                         باز ستایید
چون سپیده درآید
بندرگاهی از خون و آتش
                                  برفراز می‌دارید
تا کوهسارها و جلگه‌ها
به پیوندی این‌گونه جاودانه
رقصی تابناک برانگیزند.»
این زبان و فضا و مضمون در میان بسیاری از شاعران آن دوران مشترک بود، نوع شعری که شاید شاخص‌ترین شاعرش شاملو باشد، اویی که با زبان ویژه‌اش که گویی از اعماق زبان فارسی سر بلند کرده و شکوه حماسه‌گونه‌ای با خود به همراه دارد و گوش‌ها را طوری می‌نوازد تا اندکی بعد شنونده دچار مسخِ کلام ‌شود، شنونده‌ای که آرمان و آرزوهای ازدست‌شده یا به‌دست‌نیاورده‌اش در جامعه را در شعر و در این‌گونه شعرها دنبال می‌کند و انتظارش این است که شعر به او و جامعه‌اش متعهد باشد. شاعر هم باید رسالتش را در شعر به جا بیاورد و به پاسداری و پاسبانی انسان در برابر جور و ظلم و ستم ناروا بر انسانِ وامانده در جامعه بپردازد و البته همیشه مقابل این نوع نگاهِ غالب به شعر، بودند کسانی که تعهد شعر را فقط به خودِ شعر می‌دانستند و در شعر قائل به حفظ و نگهداری این تعهد نبودند. دهه‌ی 50، دهه‌ی افت و سکوت و سکون شعر فارسی بود، درست است که سایه‌ی دهه‌ی 40 هم‌چنان سنگینی خودش را داشت، اما دیگر رمق و تازگی آن از بین رفته بود و خیلی‌ها مانده بودند بین دوآلیته‌‌ی مرسوم و خبری از نگاه و حرف تازه‌ای در شعر نبود. ردپای موضوعات سیاسی اجتماعی و مسائل روز در جامعه دست‌مایه‌ی بسیاری از شعرهای دهه‌ی 50 بود و همین سبب شده بود که شعر تبدیل شود به تریبونی برای گفتن، گفتن از نبودن‌ها و آرمان‌های دور و همین گفتن‌های زیاد، گاهی شعر را شبیه شعار می‌کرد. از جمله شاعرانی که آن‌وقت‌ها خوب و زود به این موضوع رسیده و با وقفه‌ای تأمل‌برانگیز، به آن پرداخته، شمس لنگروی بود، کتابِ بعدی شمس لنگرودی با نام در مهتابی دنیا در سال 1363 یعنی هشت سال بعد از کتاب اول منتشر می‌شود، این وقفه‌ی نسبتاً طولانی همراه با مکث و تأمل را می‌توان در مجموعه‌های از، در مهتابی دنیا به‌بعد دنبال کرد:
«به همین‌گونه شعر می‌نویسم
مدادم را دستم می‌گیرم
و می‌نویسم باران
دیگر پروانه و باد خود می‌دانند پاییز است یا بهار
من تنها گاه‌گاهی خورشیدی از گوشه‌ی چشمم به جانبشان می‌فرستم.»
انگار همین شعر در آغاز دفتر در مهتابی دنیا می‌خواهد به‌روشنی نوید شروع تازه‌ای را بدهد؛ شروع شعری که هم در زبان، هم در مضمون و محتوا پوست انداخته است و می‌خواهد با زبانی ساده‌تر، آرام‌تر و متواضع‌تر چیزهایی بگوید که نزدیک‌تر و ملموس‌تر باشند برای مخاطب روزگار جدید، برای مخاطبی که دیگر هیجانات انقلاب، تحولات، کودتاها را پشت‌سر گذاشته است و دیگر در شعر به‌دنبال شنیدن حرف‌های شعارگونه نیست. حتی شاید شعر را مأمنی می‌بیند برای رهایی و دوری از جریان‌های جاری در جامعه. و شمس لنگرودی یکی از شاعران هوشیار آن دوره بود که متوجه شده بود باید از وضعیت حاکم بر شعر دوران عبور کند و شعرش را به‌سمت وضعیت تازه‌ای ببرد؛ وضعیتی که برای او انگار از تلفیق وضعیت قبلی و بعدی شکل می‌گرفت یعنی شعر او باید ناگفتنی باشد، اما به اوضاع و احوال بیرون هم چندان بی‌اعتنا نباشد. شعری که با بیانی ساده‌تر حرف‌هایش را بگوید. با خواندن شعرها می‌فهمیم که انگار پایه‌های شعری ساده‌تری که در دهه‌ی 80 به‌بعد به «شعر ساده» یا «ساده‌نویسی در شعر» مشهور شد هم در دهه‌ی 60 پی‌ریزی شده بود، شعری که با بیان، زبان، فرم و ساختار ساده‌تری نوشته می‌شد:
«نگاه کن
دو پرنده روحم را می‌برند
و جهان در عبور پرنده‌ها
شکل تو را می‌گیرد.»
شمس لنگرودی بعد از مجموعه‌شعر در مهتابی دنیا، تا پایان دهه‌ی 60 چند مجموعه‌شعر دیگر هم منتشر می‌کند؛ مجموعه‌شعرهای او در دهه‌ی 60 شامل این‌ها می شود:
در مهتابی دنیا، خاکستر و بانو، جشنِ ناپیدا، چترِ سوراخ، اشعاری برای تو که هرگز نخواهی شنید و قصیده‌ی لبخندِ چاک‌چاک. این مجموعه‌شعرها که ویژگی و زیبایی‌شناسی‌های مشترکی در خود دارند دوره‌ی دوم و پایه‌ای برای پرواز و صعود به دوره‌ی بعد و دوره‌ی اصلی یا اوج شعر شمس لنگرودی را ترسیم و پایه‌ریزی می‌کنند:
«ماه لیمویی در جلیقه دارد
آفتاب
دیوانی ابریشمین.
دستانم را پاک کرده‌ام که نام شما را بنویسم
این کاغذ آسمان
چه خردونمور است.»
اگر تصادفی هم چند شعر از شمس لنگرودی بخوانیم، خیلی زود متوجه می‌شویم که طبیعت از شعر او جدانشدنی است. شمس از طبیعت نمی‌گوید، بلکه طبیعت و عناصرش را برای گفتن رؤیاها و آرمان‌های مطلوبش احضار می‌کند و کارکرد تازه‌ای به عناصر و اِلمان‌های طبیعی در شعرش می‌دهد. شعر او در دوره‌های گوناگون پوست انداخته و شکل عوض کرده است، اما طبیعت و ردپاهای آن همیشه در شعر او حاضر بوده و زمینه‌ای شده تا شعر شمس بر آن بنا شود. آسمان، دریا، کوه، ماه، خورشید، جنگل، دشت، پرندگان و... بخشی همیشگی در صحنه و تصویرهای شعر او هستند و او با دعوت طبیعت به شعرش و جان‌دادن به آن‌ها، شیوه‌ای استعاره‌سازی در شعرش را بنا می‌کند که می‌شود سبک و امضای شمس در ساخت، ساختن و ساختار شعر. این ترکیب‌ها و استعاره‌های شعرهای او اگر وزن ندارند، اما اغلب موسیقی درونی شعر او را حفظ می‌کنند، یعنی موسیقی و توازن کلام هم ویژگی دیگری برای شعر او محسوب می‌شود که از همان ابتدا تا امروز، نشانه‌هایش را در اشعارش می‌توان دنبال کرد.
در اواخر دهه‌ی 60، منظومه‌ی قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک از شمس لنگرودی منتشر می‌شود که بسیاری از شعرشناسان آن را نقطه‌ی عطفی در کارنامه‌ی شعری او می‌دانند؛ شعر بلند یا منظومه‌ای که با جریان و سبک شعر او متفاوت به نظر می‌رسد، چون او بعد از این منظومه به‌سمت شعرهای کوتاه با بیانی ساده‌تر رفت. شاعر در قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک شعری ساختمند ساخته است که با وجود دریچه‌ها، پاساژها و صداهای مختلفی که دارد اما در نهایت از یک ساختارمشخص تبعیت می‌کند،شعری خیال‌انگیز، همراه با موسیقی درونی یا هارمونی کلمات در شعرش .  شمس جهانِ پازلی و تکه‌تکه‌ای در این منظومه ساخته که انگار روایتی است از مدرنیسم رایج بر تفکر و اندیشه انسانِ دوران. این منظومه در تکنیک و نوشتن شعر برای او یک تغییر و تحول بود، اما او آن را ادامه نداد و در دوره‌ی بعدی و اصلی شعرش به‌سمت شعرهای ساده‌تر، کوتاه‌تر و فردی‌تر رفت. در واقع قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک نه به آن معنا ادامه‌ی شعرهای قبلی بود نه ربط چندانی به شعرهای بعدی داشت، بلکه تجربه‌ی متفاوتی بود میان دوره‌های شعری شمس لنگرودی که در خود پیشنهادها و ظرفیت‌هایی برای شعر آن سال‌ها با خود همراه داشت.
دوره‌ی سوم شعر شمس لنگرودی ـ که به ‌نظر می‌آید اوج شعرش نیز محسوب می‌شود ـ دوره‌ای است که شعر امروز او نیز بر پایه‌ی آن مؤلفه‌ها بنا شده‌اند و شعر او سوار بر آن‌هاست. شعری که به نظرم با نت‌هایی برای بلبل چوبی در اواخر دهه‌ی 70 آغاز شد و با پنجاه‌و‌سه ترانه‌ی عاشقانه در دهه‌ی 80 به اوج خود رسید و تا به امروز هم ادامه دارد و شمس لنگرودی را به یکی از تثبیت‌شده‌ترین شاعران دهه‌ی 80 تبدیل کرد. شاعری که شعرش دیگر از موضوعات سیاسی‌ـ‌اجتماعی روز عبور کرده و دغدغه‌اش به مسائل انسانی، هستی‌شناختی و فلسفی رسیده است. او روایتش را از جزئی‌ترین‌ها شروع می‌کند و در لایه‌های بعدی وجه متفکر و فیلسوفِ شعرش سرک می‌کشد، اما میلی هم به پرگویی ندارد و می‌خواهد حرفش را صریح و موجز بگوید و برود و در این رفتن‌ها و نماندن‌هاست که همواره تردید را نشانه می‌گیرد و برای نشان‌دادنش از طنز و نگاهی وارونه‌ به فلسفه و اندیشه استفاده می‌کند.
«الفبا برای سخن‌گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست‌های من برای جست‌وجوی پیدا شدند
دهانم کشف دهان توست.
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده‌ی برفی است
که به خنده‌های تو دل‌بسته است.»
اودر دوره‌ی سوم شعرش توانسته است، دغدغه‌های جدیدش را در زمینه‌ای عاطفی و تغزلی با بیان و زبانی ساده در شعرش طوری با هم بیامیزد که راهش را میان مخاطبان بسیاری باز کند. مخاطبان با شعر او به‌منزله‌ی شعری ساده و به دور از تعقید و پیچیدگی رابطه‌ی خوبی پیدا کردند. در این دوره دیگر آن نگاه تراژیک و عبوس شاعر تبدیل به نگاهی تراژیک کمیک در شعرهایش می‌شود و نوعی از طنز (گروتسک) در آن متولد می‌شود؛ این تولد وضعیتِ تازه‌ای است که در آن به‌راحتی می‌توان خصلت‌های شعر شمس ‌لنگرودی را شناسایی کرد، خصلت‌هایی که دیگر تبدیل به سبک و امضای او در شعرهایش شده‌اند.  

در مهتابی شعر

شاعریِ شمس لنگرودی به‌صورت رسمی، در سال 1355 و با مجموعه‌شعر رفتار تشنگی به ثبت می‌رسد، اما اگر به تاریخ این شعرها نگاهی بیندازیم آن‌ها مربوط می‌شوند به سال‌های 1350 به‌بعد، یعنی مجموعه‌‌شعر رفتار تشنگی شعرهای سال‌های 1350 تا 1355 را در خود دارند، این تاریخ‌ها به ما نشان می‌دهد شمس لنگرودی شعر را در ابتدای سال‌های 1350 شروع کرده است و حالا اگر بخواهیم نگاهی به کارنامه‌ی شعری او بیندازیم باید به بیش از 50 سال پیش‌تر برگردیم، به وقتی که دیگر دهه‌ی 40، دهه‌ی شکوفایی شعر فارسی، گذشته است، اما هم‌چنان سایه‌اش بر این دهه‌ سنگینی می‌کند، هنوز شعر با کلام فاخر و مطنطن خود از رنج و ناامیدی و محنت انسان داد سر می‌دهد و در فراق آزادی بیداد می‌خواند.
«چون سپیده درآید
در بگشایید
و خداوندان را در احتضار لئیمانه‌ی خویش
                                                         باز ستایید
چون سپیده درآید
بندرگاهی از خون و آتش
                                  برفراز می‌دارید
تا کوهسارها و جلگه‌ها
به پیوندی این‌گونه جاودانه
رقصی تابناک برانگیزند.»
این زبان و فضا و مضمون در میان بسیاری از شاعران آن دوران مشترک بود، نوع شعری که شاید شاخص‌ترین شاعرش شاملو باشد، اویی که با زبان ویژه‌اش که گویی از اعماق زبان فارسی سر بلند کرده و شکوه حماسه‌گونه‌ای با خود به همراه دارد و گوش‌ها را طوری می‌نوازد تا اندکی بعد شنونده دچار مسخِ کلام ‌شود، شنونده‌ای که آرمان و آرزوهای ازدست‌شده یا به‌دست‌نیاورده‌اش در جامعه را در شعر و در این‌گونه شعرها دنبال می‌کند و انتظارش این است که شعر به او و جامعه‌اش متعهد باشد. شاعر هم باید رسالتش را در شعر به جا بیاورد و به پاسداری و پاسبانی انسان در برابر جور و ظلم و ستم ناروا بر انسانِ وامانده در جامعه بپردازد و البته همیشه مقابل این نوع نگاهِ غالب به شعر، بودند کسانی که تعهد شعر را فقط به خودِ شعر می‌دانستند و در شعر قائل به حفظ و نگهداری این تعهد نبودند. دهه‌ی 50، دهه‌ی افت و سکوت و سکون شعر فارسی بود، درست است که سایه‌ی دهه‌ی 40 هم‌چنان سنگینی خودش را داشت، اما دیگر رمق و تازگی آن از بین رفته بود و خیلی‌ها مانده بودند بین دوآلیته‌‌ی مرسوم و خبری از نگاه و حرف تازه‌ای در شعر نبود. ردپای موضوعات سیاسی اجتماعی و مسائل روز در جامعه دست‌مایه‌ی بسیاری از شعرهای دهه‌ی 50 بود و همین سبب شده بود که شعر تبدیل شود به تریبونی برای گفتن، گفتن از نبودن‌ها و آرمان‌های دور و همین گفتن‌های زیاد، گاهی شعر را شبیه شعار می‌کرد. از جمله شاعرانی که آن‌وقت‌ها خوب و زود به این موضوع رسیده و با وقفه‌ای تأمل‌برانگیز، به آن پرداخته، شمس لنگروی بود، کتابِ بعدی شمس لنگرودی با نام در مهتابی دنیا در سال 1363 یعنی هشت سال بعد از کتاب اول منتشر می‌شود، این وقفه‌ی نسبتاً طولانی همراه با مکث و تأمل را می‌توان در مجموعه‌های از، در مهتابی دنیا به‌بعد دنبال کرد:
«به همین‌گونه شعر می‌نویسم
مدادم را دستم می‌گیرم
و می‌نویسم باران
دیگر پروانه و باد خود می‌دانند پاییز است یا بهار
من تنها گاه‌گاهی خورشیدی از گوشه‌ی چشمم به جانبشان می‌فرستم.»
انگار همین شعر در آغاز دفتر در مهتابی دنیا می‌خواهد به‌روشنی نوید شروع تازه‌ای را بدهد؛ شروع شعری که هم در زبان، هم در مضمون و محتوا پوست انداخته است و می‌خواهد با زبانی ساده‌تر، آرام‌تر و متواضع‌تر چیزهایی بگوید که نزدیک‌تر و ملموس‌تر باشند برای مخاطب روزگار جدید، برای مخاطبی که دیگر هیجانات انقلاب، تحولات، کودتاها را پشت‌سر گذاشته است و دیگر در شعر به‌دنبال شنیدن حرف‌های شعارگونه نیست. حتی شاید شعر را مأمنی می‌بیند برای رهایی و دوری از جریان‌های جاری در جامعه. و شمس لنگرودی یکی از شاعران هوشیار آن دوره بود که متوجه شده بود باید از وضعیت حاکم بر شعر دوران عبور کند و شعرش را به‌سمت وضعیت تازه‌ای ببرد؛ وضعیتی که برای او انگار از تلفیق وضعیت قبلی و بعدی شکل می‌گرفت یعنی شعر او باید ناگفتنی باشد، اما به اوضاع و احوال بیرون هم چندان بی‌اعتنا نباشد. شعری که با بیانی ساده‌تر حرف‌هایش را بگوید. با خواندن شعرها می‌فهمیم که انگار پایه‌های شعری ساده‌تری که در دهه‌ی 80 به‌بعد به «شعر ساده» یا «ساده‌نویسی در شعر» مشهور شد هم در دهه‌ی 60 پی‌ریزی شده بود، شعری که با بیان، زبان، فرم و ساختار ساده‌تری نوشته می‌شد:
«نگاه کن
دو پرنده روحم را می‌برند
و جهان در عبور پرنده‌ها
شکل تو را می‌گیرد.»
شمس لنگرودی بعد از مجموعه‌شعر در مهتابی دنیا، تا پایان دهه‌ی 60 چند مجموعه‌شعر دیگر هم منتشر می‌کند؛ مجموعه‌شعرهای او در دهه‌ی 60 شامل این‌ها می شود:
در مهتابی دنیا، خاکستر و بانو، جشنِ ناپیدا، چترِ سوراخ، اشعاری برای تو که هرگز نخواهی شنید و قصیده‌ی لبخندِ چاک‌چاک. این مجموعه‌شعرها که ویژگی و زیبایی‌شناسی‌های مشترکی در خود دارند دوره‌ی دوم و پایه‌ای برای پرواز و صعود به دوره‌ی بعد و دوره‌ی اصلی یا اوج شعر شمس لنگرودی را ترسیم و پایه‌ریزی می‌کنند:
«ماه لیمویی در جلیقه دارد
آفتاب
دیوانی ابریشمین.
دستانم را پاک کرده‌ام که نام شما را بنویسم
این کاغذ آسمان
چه خردونمور است.»
اگر تصادفی هم چند شعر از شمس لنگرودی بخوانیم، خیلی زود متوجه می‌شویم که طبیعت از شعر او جدانشدنی است. شمس از طبیعت نمی‌گوید، بلکه طبیعت و عناصرش را برای گفتن رؤیاها و آرمان‌های مطلوبش احضار می‌کند و کارکرد تازه‌ای به عناصر و اِلمان‌های طبیعی در شعرش می‌دهد. شعر او در دوره‌های گوناگون پوست انداخته و شکل عوض کرده است، اما طبیعت و ردپاهای آن همیشه در شعر او حاضر بوده و زمینه‌ای شده تا شعر شمس بر آن بنا شود. آسمان، دریا، کوه، ماه، خورشید، جنگل، دشت، پرندگان و... بخشی همیشگی در صحنه و تصویرهای شعر او هستند و او با دعوت طبیعت به شعرش و جان‌دادن به آن‌ها، شیوه‌ای استعاره‌سازی در شعرش را بنا می‌کند که می‌شود سبک و امضای شمس در ساخت، ساختن و ساختار شعر. این ترکیب‌ها و استعاره‌های شعرهای او اگر وزن ندارند، اما اغلب موسیقی درونی شعر او را حفظ می‌کنند، یعنی موسیقی و توازن کلام هم ویژگی دیگری برای شعر او محسوب می‌شود که از همان ابتدا تا امروز، نشانه‌هایش را در اشعارش می‌توان دنبال کرد.
در اواخر دهه‌ی 60، منظومه‌ی قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک از شمس لنگرودی منتشر می‌شود که بسیاری از شعرشناسان آن را نقطه‌ی عطفی در کارنامه‌ی شعری او می‌دانند؛ شعر بلند یا منظومه‌ای که با جریان و سبک شعر او متفاوت به نظر می‌رسد، چون او بعد از این منظومه به‌سمت شعرهای کوتاه با بیانی ساده‌تر رفت. شاعر در قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک شعری ساختمند ساخته است که با وجود دریچه‌ها، پاساژها و صداهای مختلفی که دارد اما در نهایت از یک ساختارمشخص تبعیت می‌کند،شعری خیال‌انگیز، همراه با موسیقی درونی یا هارمونی کلمات در شعرش .  شمس جهانِ پازلی و تکه‌تکه‌ای در این منظومه ساخته که انگار روایتی است از مدرنیسم رایج بر تفکر و اندیشه انسانِ دوران. این منظومه در تکنیک و نوشتن شعر برای او یک تغییر و تحول بود، اما او آن را ادامه نداد و در دوره‌ی بعدی و اصلی شعرش به‌سمت شعرهای ساده‌تر، کوتاه‌تر و فردی‌تر رفت. در واقع قصیده‌ی لبخند چاک‌چاک نه به آن معنا ادامه‌ی شعرهای قبلی بود نه ربط چندانی به شعرهای بعدی داشت، بلکه تجربه‌ی متفاوتی بود میان دوره‌های شعری شمس لنگرودی که در خود پیشنهادها و ظرفیت‌هایی برای شعر آن سال‌ها با خود همراه داشت.
دوره‌ی سوم شعر شمس لنگرودی ـ که به ‌نظر می‌آید اوج شعرش نیز محسوب می‌شود ـ دوره‌ای است که شعر امروز او نیز بر پایه‌ی آن مؤلفه‌ها بنا شده‌اند و شعر او سوار بر آن‌هاست. شعری که به نظرم با نت‌هایی برای بلبل چوبی در اواخر دهه‌ی 70 آغاز شد و با پنجاه‌و‌سه ترانه‌ی عاشقانه در دهه‌ی 80 به اوج خود رسید و تا به امروز هم ادامه دارد و شمس لنگرودی را به یکی از تثبیت‌شده‌ترین شاعران دهه‌ی 80 تبدیل کرد. شاعری که شعرش دیگر از موضوعات سیاسی‌ـ‌اجتماعی روز عبور کرده و دغدغه‌اش به مسائل انسانی، هستی‌شناختی و فلسفی رسیده است. او روایتش را از جزئی‌ترین‌ها شروع می‌کند و در لایه‌های بعدی وجه متفکر و فیلسوفِ شعرش سرک می‌کشد، اما میلی هم به پرگویی ندارد و می‌خواهد حرفش را صریح و موجز بگوید و برود و در این رفتن‌ها و نماندن‌هاست که همواره تردید را نشانه می‌گیرد و برای نشان‌دادنش از طنز و نگاهی وارونه‌ به فلسفه و اندیشه استفاده می‌کند.
«الفبا برای سخن‌گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست‌های من برای جست‌وجوی پیدا شدند
دهانم کشف دهان توست.
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده‌ی برفی است
که به خنده‌های تو دل‌بسته است.»
اودر دوره‌ی سوم شعرش توانسته است، دغدغه‌های جدیدش را در زمینه‌ای عاطفی و تغزلی با بیان و زبانی ساده در شعرش طوری با هم بیامیزد که راهش را میان مخاطبان بسیاری باز کند. مخاطبان با شعر او به‌منزله‌ی شعری ساده و به دور از تعقید و پیچیدگی رابطه‌ی خوبی پیدا کردند. در این دوره دیگر آن نگاه تراژیک و عبوس شاعر تبدیل به نگاهی تراژیک کمیک در شعرهایش می‌شود و نوعی از طنز (گروتسک) در آن متولد می‌شود؛ این تولد وضعیتِ تازه‌ای است که در آن به‌راحتی می‌توان خصلت‌های شعر شمس ‌لنگرودی را شناسایی کرد، خصلت‌هایی که دیگر تبدیل به سبک و امضای او در شعرهایش شده‌اند.  

شعرها

دختر مو مشکی

دختر مو مشکی

شهریار کوراوند

من حواسم همیشه پرتِ توئه

من حواسم همیشه پرتِ توئه

احمد امیرخلیلی

گاهی به این‌جا می‌رسم

گاهی به این‌جا می‌رسم

محمود معتقدی

دیلیم سوسور اوره ییمده نئچه گیلئی دولانیر

دیلیم سوسور اوره ییمده نئچه گیلئی دولانیر

بهنام قسمتی