«به‌ندرت پیش می‌آید که به بیست‌وهفتم ژوئن 1926 فکر کنم.

روزی که زنجموره‌کنان به دنیای مادرم پا گذاشتم

و بی‌درنگ با دادوقال‌کردن، مک‌زدن، پیشاب

و اساساً با بچه‌بازی

سعی کردم آن دنیا را مالِ خودم کنم؛

خلاصه که، از آن روزها بود.»

فرنسیس راسل اوهارا۲ این‌گونه از روز تولدش یاد می‌کند. شاعری که می‌توانست از هیچ شعر بسازد. جالب این‌که طبق شناسنامه‌ای که بیست‌‌و‌پنج سال پس از مرگش پیدا شد، با وجود علاقه و اعتقاد اوهارا به طالع‌بینی و ارقام دقیق روزها و ماه‌ها، تاریخ دقیق تولد او سه ماه پیش‌تر، یعنی بیست‌و‌هفتم مارس 1926 بوده است. در آغاز یکی از شعرهایش با عنوان «شعر»۳ (امروز بیست و هفتم است) می‌نویسد:

«الآن

بیست‌و‌هفتمِ این ماه است

که شاید می‌توانست روز تولدم باشد

اگر توی آن به دنیا آمده بودم

ولی توی آن نیامده‌ام به دنیا

که اگر آمده بودم

عقرب می‌شدم.»

در حقیقت، نشان طالع‌بینی اوهارا نه برج سرطان، بلکه برج حمل بوده است.

از دوران نوجوانی علاقه‌ی شدیدی به خواندن ادبیات کلاسیک داشت. اما آنچه او را از دیگر همنسلانش متمایز می‌کرد مهارتش در نواختن پیانو بود. او هر شب بعد از صرف شام برای اهل خانه پیانو می‌نواخت. آهنگساز مورد علاقه‌اش راخمانینوف روس بود؛ که این علاقه در سال‌های جوانی معمولاً باعث تعجب دوستانش می‌شد که چطور شاعر آوانگاردی چون او، راخمانینوفِ رمانتیک را به‌ آهنگسازانی همچون شوئنبرگ یا جان کِیج ترجیح می‌دهد. اوهارا هفت شعر دارد که عنوان همه‌ی آن‌ها «به مناسبت تولد راخمانینوف» است. چیره‌دستی فرانک در نواختن پیانو تا حدی بود که همه فکر می‌کردند پس از فارغ‌التحصیلی، حتماً پیانیست یا آهنگساز خواهد شد.

یکی از عواملی که باعث شد اوهارا به‌سمت هنری غیر از موسیقی و سرایش شعر گرایش پیدا کند آشنایی‌اش با فیلم و سینما بود. این علاقه در بسیاری از شعرهای اوهارا نمایان است. از جمله در شعر «آوه ماریا»:

«مادران امریکا

بگذارید فرزندانتان به سینما بروند!

مجبورشان کنید از خانه بیرون بزنند تا سر از کارهاتان درنیاورند

راست می‌گویند که هوای تازه برای جسم خوب است

ولی تکلیف روح چه می‌شود

روح بچه‌ها در سالن‌های تاریک رشد می‌کند، با تصاویر نقره‌ای که در تاریکی برجسته می‌شوند.»

یا در شعر «تقدیم به صنعت فیلم‌سازی در زمانه‌ی بحران»:

«در زمانه‌ی بحران همه‌ی ما پی‌درپی باید تصمیم بگیریم که چه کسانی را دوست داریم.

و به چه کسانی باید بها بدهیم: نه به پرستار یقه‌آهاری که به‌جای این‌که بگوید چطور باید خوب باشم

چگونه بَد‌بودن یا بد‌نبودن را به من یاد می‌داد،

نه به کلیسای کاتولیک که در بهترین حالت چیزی نیست بجز مقدمه‌ی خشک و بی‌روحی از سرگرمی کیهانی،

نه به لژیونِ سربازان امریکا که از همه متنفر است،

بلکه به شماها باید بها داد: ای پرده‌ی نقره‌ای شکوهمند، تِکنی‌کالِرِ تراژیک، سینمااسکوپِ عاشقانه، ویستاویژنِ کِش‌آمده، و صدای استیریوفونیکِ شگفت‌انگیز،

باید به شماها بها داد با همه‌ی ابعاد آسمانی‌تان و طنین پژواک و شمایل‌شکنی‌تان!»

اوهارا آن‌قدر شیفته‌ی سینما بود که شعر زمانه‌ی خودش را هم با سینما مقایسه می‌کرد. مثلاً در سال 1959، در بیانیه‌ای با فرم هجویه، نوشت: «و در نهایت این که، از بین شاعران امریکایی، فقط شعرهای (والت) ویتمن، (هارت) کرِین، و (ویلیام کارلوس) ویلیامز بهتر از فیلم‌ است.»

اوهارا پس از طی‌کردن دوران کوتاه خدمت در نیروی دریایی امریکا در طول جنگ جهانی دوم، وارد هاروارد شد. ابتدا مدت کوتاهی موسیقی خواند اما بعد تغییر رشته داد و ادبیات را برگزید. نخستین شعرهایش نیز در مجله‌ی هاروارد اَدوُکِت به چاپ رسید. حین اقامتش در کیمبریج، با شاعران همدوره‌اش مثل جان اَشبِری آشنا شد؛ همچنین در نیویورک، با هنرمندان تازه‌ای مانند کنِت کوک، و جیمز اسکایلر و نیز نقاشانی مثل لَری ریوِرز، جِین فرای‌لیشر، ویلیام دِ کونینگ، مایکل گولدبرگ، فرانتس کلاین و جکسون پولاک طرح رفاقت ریخت. از همان زمان بود که زندگی هنری اوهارا با عالم نقاشی پیوند خورد؛ تا حدی که به او لقب «شاعری میان نقاشان» داده بودند. اوهارا جزء نخستین شاعران حلقه‌ی نیویورک محسوب می‌شود که در نشریه‌های گوناگون نقد هنری می‌نوشت. رابطه‌اش با نقاشی به جایی رسید که، از کارمند ساده در موزه‌ی هنرهای معاصر نیویورک به مقام دستیاری موزه‌دار رسید و سپس، در سال 1965، به یکی از متولیان برگزاری نمایشگاه‌های نقاشی و مجسمه‌سازی (کیوراتور) تبدیل شد. او دستیار نمایشگاه مهم تور «نقاشی نوین امریکا» بود که، بین سال‌های 1958 تا 1959، در هشت کشور اروپایی برگزار شد. در این تور نمایشگاهی، آثاری از هنرمندان جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی امریکا به نمایش درآمد. اوهارا بعدها در مقام یکی از رهبران «مکتب نیویورک» اصطلاح اکسپرسیونیسم انتزاعی را از نقاشان دهه‌ی پنجاه و شصت وام گرفت و آن را وارد شعر کرد.

فرانک اوهارای شاعر با چاپ مجموعه‌ی شعرهای ظهرانه، در سال 1965، به شهرت رسید؛ شهرتی که پس از مرگ زودهنگام وی، در سال 1966، به اوج خودش رسید. امروزه اوهارا یکی از مهم‌ترین و محبوب‌ترین شاعران آمریکایی پس از جنگ دوم شناخته می‌شود، شاعری که تأثیر بسزایی بر شاعران نسل بعد گذاشت. شعر اوهارا، ترکیبی بود از سنت پساسمبولیستی فرانسه با لهجه و سبک زندگی امریکایی که حاصلش تولید دلپذیرترین و پرشورترین شعرهای دهه‌ی پنجاه و شصت بود. اغلب فرم‌های شعری اوهارا با درهم‌آمیختن تکنیک‌های سوررئالیستی و داداییستی با زبان روزمره ـ و گاه محاوره ـ شکل می‌گرفت؛ او با استفاده از نحوپردازی منعطف خود به‌نوعی پست‌مدرنیسمِ جذاب، منحصربه‌فرد و عامه‌پسند رسیده بود. راوی خاص شعرهای وی، حاصل ذهنی خردمند و پویا بود که در مواجهه‌ با دنیای اطرافش با نوعی فانتزی افراطی، لطافت طبعی دست‌به‌نقد و رئالیسمی جزئی‌نگر از احساسات برخورد می‌کرد. حاصل این رویکرد، یعنی ایجاد ملغمه‌ای منحصربه‌فرد از اِلمان‌های شعری، او را در جایگاهی خاص و به‌یادماندنی در تاریخ ادبیات آمریکا قرار داد.

اوهارا در تسریع‌بخشیدن به فرمی هنری که تا آن زمان کم‌تر به آن توجه شده بود، نقش عمده‌ای داشت: همسرایش. ـ البته نمونه‌های سَلفی نیز از این شکل سرودن شعر وجود دارند. مثلاً گفته می‌شود، در سال 1922، الیوت سرزمین هرز را با همکاری ازرا پاوند سرود ـ اوهارا شعرهای زیادی را با همکاری اشبری، کوک و برکسون سرود. ترجمه‌های مشترک زیادی هم از متون فرانسه انجام داد.

او علاقه‌ی زیادی به پساسمبولیست‌های فرانسه، گیوم آپولینر، پی‌یر رِوردی و نیز مایاکوفسکیِ سوررئالیست‌ داشت. از ویلیام کارلوس ویلیامز امریکایی‌بودن و از دابلیو.ایچ. آودِن، استفاده از زبان محاوره را آموخت. بین سال‌های 1952 تا 1958، تقریباً در همه‌ی جلسات مباحثه‌ی اکسپرسیونیست‌های انتزاعی، درباره‌ی شعر و نقاشی نوین حضوری فعال داشت، که در نیویورک و در پاتوقی به نام «کلوب» برگزار می‌شد.

در سال 1955، مقاله‌ای را با عنوان «طبیعت و نقاشی نوین» در همین جلسات خواند که به‌طرز شگفت‌انگیزی نشانگر اشراف و آگاهی وی به تحولات شعری عصر خود به‌ویژه جنبش شعری «کالج سیاه‌کوه» و بیانیه‌ی چارلز اولسون، «شعر برون‌فکن» بود که تازه منتشر شده و هنوز آن‌چنان فراگیر نشده بود.۴

در آخرین روزهای زندگی‌اش، وقتی حین بازی دوستانه‌ی بیست‌سؤالی، از او پرسیدند: «بیش‌تر از همه از چی می‌ترسی؟» پاسخ داد: «از این‌که بیش‌تر از چهل سال عمر کنم. اصلاً خوش ندارم پیر بشم. دلم می‌خواد مثل شِلی و کیتس، تا وقتی جوون و خوشگلم بمیرم.»

در ساعت 2:40 بامداد بیست‌و‌چهارم ژوئیه‌ی 1966، در مسیر جاده‌ی ساحلیِ فایر آیلند، تاکسی‌ای که قرار بود فرانک اوهارا را به مقصد برساند خراب می‌شود. فرانک از تاکسی پیاده می‌شود؛ درست در همین لحظه جوان بیست‌وسه‌ساله‌ی‌ مستی ،که یک جیپ مدل 1944 را می‌راند و دوست‌دخترش کنار دستش نشسته بود، با فرانک برخورد می‌کند و... در ساعت 8:50 عصر بیست‌و‌پنجم ژوئیه فرانسیس راسل اوهارا درست در چهل‌سالگی چشم از جهان فرو می‌بندد.

حیرتانگیز اینکه اوهارا شعری دارد با عنوان «یک گزارش واقعی از گفتوگو با خورشید در فایر آیلند»، که آن را در سال 195۸ ـ و در مدت اقامتش در خانهی یکی از دوستانش، که دقیقاً مجاور محل تصادفش در هشت سال بعد قرار داشت ـ نوشته بود و هرگز آن را در زمان حیاتش برای کسی نخوانده بود. اوهارا این شعر را به تقلید از قطعهای از مایاکوفسکی سروده بود با عنوان «ماجرای خارقالعادهای که در یک کلبهی تابستانی برای ولادیمیر مایاکوفسکی اتفاق افتاد». راوی این شعر مکالمهای برقرار میکند با خورشید که اوهارا را بیدار کرده و با ترشرویی لب به شکوه میگشاید که «وقتی مایاکوفسکی را بیدار کردم/ خیلی چالاکتر از تو بود» و راوی که در پاسخ میگوید: «ببخشید خورشید/ دیشب تا دیروقت بیدار بودم/ داشتم با هَل حرف میزدم.» و در ادامه، طوری حرف میزند که انگار دارد از مرگ خودش میسراید:

مراقبه‌هایی در شرایط اضطراری

 

«به‌ندرت پیش می‌آید که به بیست‌وهفتم ژوئن 1926 فکر کنم.

روزی که زنجموره‌کنان به دنیای مادرم پا گذاشتم

و بی‌درنگ با دادوقال‌کردن، مک‌زدن، پیشاب

و اساساً با بچه‌بازی

سعی کردم آن دنیا را مالِ خودم کنم؛

خلاصه که، از آن روزها بود.»

فرنسیس راسل اوهارا۲ این‌گونه از روز تولدش یاد می‌کند. شاعری که می‌توانست از هیچ شعر بسازد. جالب این‌که طبق شناسنامه‌ای که بیست‌‌و‌پنج سال پس از مرگش پیدا شد، با وجود علاقه و اعتقاد اوهارا به طالع‌بینی و ارقام دقیق روزها و ماه‌ها، تاریخ دقیق تولد او سه ماه پیش‌تر، یعنی بیست‌و‌هفتم مارس 1926 بوده است. در آغاز یکی از شعرهایش با عنوان «شعر»۳ (امروز بیست و هفتم است) می‌نویسد:

«الآن

بیست‌و‌هفتمِ این ماه است

که شاید می‌توانست روز تولدم باشد

اگر توی آن به دنیا آمده بودم

ولی توی آن نیامده‌ام به دنیا

که اگر آمده بودم

عقرب می‌شدم.»

در حقیقت، نشان طالع‌بینی اوهارا نه برج سرطان، بلکه برج حمل بوده است.

از دوران نوجوانی علاقه‌ی شدیدی به خواندن ادبیات کلاسیک داشت. اما آنچه او را از دیگر همنسلانش متمایز می‌کرد مهارتش در نواختن پیانو بود. او هر شب بعد از صرف شام برای اهل خانه پیانو می‌نواخت. آهنگساز مورد علاقه‌اش راخمانینوف روس بود؛ که این علاقه در سال‌های جوانی معمولاً باعث تعجب دوستانش می‌شد که چطور شاعر آوانگاردی چون او، راخمانینوفِ رمانتیک را به‌ آهنگسازانی همچون شوئنبرگ یا جان کِیج ترجیح می‌دهد. اوهارا هفت شعر دارد که عنوان همه‌ی آن‌ها «به مناسبت تولد راخمانینوف» است. چیره‌دستی فرانک در نواختن پیانو تا حدی بود که همه فکر می‌کردند پس از فارغ‌التحصیلی، حتماً پیانیست یا آهنگساز خواهد شد.

یکی از عواملی که باعث شد اوهارا به‌سمت هنری غیر از موسیقی و سرایش شعر گرایش پیدا کند آشنایی‌اش با فیلم و سینما بود. این علاقه در بسیاری از شعرهای اوهارا نمایان است. از جمله در شعر «آوه ماریا»:

«مادران امریکا

بگذارید فرزندانتان به سینما بروند!

مجبورشان کنید از خانه بیرون بزنند تا سر از کارهاتان درنیاورند

راست می‌گویند که هوای تازه برای جسم خوب است

ولی تکلیف روح چه می‌شود

روح بچه‌ها در سالن‌های تاریک رشد می‌کند، با تصاویر نقره‌ای که در تاریکی برجسته می‌شوند.»

یا در شعر «تقدیم به صنعت فیلم‌سازی در زمانه‌ی بحران»:

«در زمانه‌ی بحران همه‌ی ما پی‌درپی باید تصمیم بگیریم که چه کسانی را دوست داریم.

و به چه کسانی باید بها بدهیم: نه به پرستار یقه‌آهاری که به‌جای این‌که بگوید چطور باید خوب باشم

چگونه بَد‌بودن یا بد‌نبودن را به من یاد می‌داد،

نه به کلیسای کاتولیک که در بهترین حالت چیزی نیست بجز مقدمه‌ی خشک و بی‌روحی از سرگرمی کیهانی،

نه به لژیونِ سربازان امریکا که از همه متنفر است،

بلکه به شماها باید بها داد: ای پرده‌ی نقره‌ای شکوهمند، تِکنی‌کالِرِ تراژیک، سینمااسکوپِ عاشقانه، ویستاویژنِ کِش‌آمده، و صدای استیریوفونیکِ شگفت‌انگیز،

باید به شماها بها داد با همه‌ی ابعاد آسمانی‌تان و طنین پژواک و شمایل‌شکنی‌تان!»

اوهارا آن‌قدر شیفته‌ی سینما بود که شعر زمانه‌ی خودش را هم با سینما مقایسه می‌کرد. مثلاً در سال 1959، در بیانیه‌ای با فرم هجویه، نوشت: «و در نهایت این که، از بین شاعران امریکایی، فقط شعرهای (والت) ویتمن، (هارت) کرِین، و (ویلیام کارلوس) ویلیامز بهتر از فیلم‌ است.»

اوهارا پس از طی‌کردن دوران کوتاه خدمت در نیروی دریایی امریکا در طول جنگ جهانی دوم، وارد هاروارد شد. ابتدا مدت کوتاهی موسیقی خواند اما بعد تغییر رشته داد و ادبیات را برگزید. نخستین شعرهایش نیز در مجله‌ی هاروارد اَدوُکِت به چاپ رسید. حین اقامتش در کیمبریج، با شاعران همدوره‌اش مثل جان اَشبِری آشنا شد؛ همچنین در نیویورک، با هنرمندان تازه‌ای مانند کنِت کوک، و جیمز اسکایلر و نیز نقاشانی مثل لَری ریوِرز، جِین فرای‌لیشر، ویلیام دِ کونینگ، مایکل گولدبرگ، فرانتس کلاین و جکسون پولاک طرح رفاقت ریخت. از همان زمان بود که زندگی هنری اوهارا با عالم نقاشی پیوند خورد؛ تا حدی که به او لقب «شاعری میان نقاشان» داده بودند. اوهارا جزء نخستین شاعران حلقه‌ی نیویورک محسوب می‌شود که در نشریه‌های گوناگون نقد هنری می‌نوشت. رابطه‌اش با نقاشی به جایی رسید که، از کارمند ساده در موزه‌ی هنرهای معاصر نیویورک به مقام دستیاری موزه‌دار رسید و سپس، در سال 1965، به یکی از متولیان برگزاری نمایشگاه‌های نقاشی و مجسمه‌سازی (کیوراتور) تبدیل شد. او دستیار نمایشگاه مهم تور «نقاشی نوین امریکا» بود که، بین سال‌های 1958 تا 1959، در هشت کشور اروپایی برگزار شد. در این تور نمایشگاهی، آثاری از هنرمندان جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی امریکا به نمایش درآمد. اوهارا بعدها در مقام یکی از رهبران «مکتب نیویورک» اصطلاح اکسپرسیونیسم انتزاعی را از نقاشان دهه‌ی پنجاه و شصت وام گرفت و آن را وارد شعر کرد.

فرانک اوهارای شاعر با چاپ مجموعه‌ی شعرهای ظهرانه، در سال 1965، به شهرت رسید؛ شهرتی که پس از مرگ زودهنگام وی، در سال 1966، به اوج خودش رسید. امروزه اوهارا یکی از مهم‌ترین و محبوب‌ترین شاعران آمریکایی پس از جنگ دوم شناخته می‌شود، شاعری که تأثیر بسزایی بر شاعران نسل بعد گذاشت. شعر اوهارا، ترکیبی بود از سنت پساسمبولیستی فرانسه با لهجه و سبک زندگی امریکایی که حاصلش تولید دلپذیرترین و پرشورترین شعرهای دهه‌ی پنجاه و شصت بود. اغلب فرم‌های شعری اوهارا با درهم‌آمیختن تکنیک‌های سوررئالیستی و داداییستی با زبان روزمره ـ و گاه محاوره ـ شکل می‌گرفت؛ او با استفاده از نحوپردازی منعطف خود به‌نوعی پست‌مدرنیسمِ جذاب، منحصربه‌فرد و عامه‌پسند رسیده بود. راوی خاص شعرهای وی، حاصل ذهنی خردمند و پویا بود که در مواجهه‌ با دنیای اطرافش با نوعی فانتزی افراطی، لطافت طبعی دست‌به‌نقد و رئالیسمی جزئی‌نگر از احساسات برخورد می‌کرد. حاصل این رویکرد، یعنی ایجاد ملغمه‌ای منحصربه‌فرد از اِلمان‌های شعری، او را در جایگاهی خاص و به‌یادماندنی در تاریخ ادبیات آمریکا قرار داد.

اوهارا در تسریع‌بخشیدن به فرمی هنری که تا آن زمان کم‌تر به آن توجه شده بود، نقش عمده‌ای داشت: همسرایش. ـ البته نمونه‌های سَلفی نیز از این شکل سرودن شعر وجود دارند. مثلاً گفته می‌شود، در سال 1922، الیوت سرزمین هرز را با همکاری ازرا پاوند سرود ـ اوهارا شعرهای زیادی را با همکاری اشبری، کوک و برکسون سرود. ترجمه‌های مشترک زیادی هم از متون فرانسه انجام داد.

او علاقه‌ی زیادی به پساسمبولیست‌های فرانسه، گیوم آپولینر، پی‌یر رِوردی و نیز مایاکوفسکیِ سوررئالیست‌ داشت. از ویلیام کارلوس ویلیامز امریکایی‌بودن و از دابلیو.ایچ. آودِن، استفاده از زبان محاوره را آموخت. بین سال‌های 1952 تا 1958، تقریباً در همه‌ی جلسات مباحثه‌ی اکسپرسیونیست‌های انتزاعی، درباره‌ی شعر و نقاشی نوین حضوری فعال داشت، که در نیویورک و در پاتوقی به نام «کلوب» برگزار می‌شد.

در سال 1955، مقاله‌ای را با عنوان «طبیعت و نقاشی نوین» در همین جلسات خواند که به‌طرز شگفت‌انگیزی نشانگر اشراف و آگاهی وی به تحولات شعری عصر خود به‌ویژه جنبش شعری «کالج سیاه‌کوه» و بیانیه‌ی چارلز اولسون، «شعر برون‌فکن» بود که تازه منتشر شده و هنوز آن‌چنان فراگیر نشده بود.۴

در آخرین روزهای زندگی‌اش، وقتی حین بازی دوستانه‌ی بیست‌سؤالی، از او پرسیدند: «بیش‌تر از همه از چی می‌ترسی؟» پاسخ داد: «از این‌که بیش‌تر از چهل سال عمر کنم. اصلاً خوش ندارم پیر بشم. دلم می‌خواد مثل شِلی و کیتس، تا وقتی جوون و خوشگلم بمیرم.»

در ساعت 2:40 بامداد بیست‌و‌چهارم ژوئیه‌ی 1966، در مسیر جاده‌ی ساحلیِ فایر آیلند، تاکسی‌ای که قرار بود فرانک اوهارا را به مقصد برساند خراب می‌شود. فرانک از تاکسی پیاده می‌شود؛ درست در همین لحظه جوان بیست‌وسه‌ساله‌ی‌ مستی ،که یک جیپ مدل 1944 را می‌راند و دوست‌دخترش کنار دستش نشسته بود، با فرانک برخورد می‌کند و... در ساعت 8:50 عصر بیست‌و‌پنجم ژوئیه فرانسیس راسل اوهارا درست در چهل‌سالگی چشم از جهان فرو می‌بندد.

حیرتانگیز اینکه اوهارا شعری دارد با عنوان «یک گزارش واقعی از گفتوگو با خورشید در فایر آیلند»، که آن را در سال 195۸ ـ و در مدت اقامتش در خانهی یکی از دوستانش، که دقیقاً مجاور محل تصادفش در هشت سال بعد قرار داشت ـ نوشته بود و هرگز آن را در زمان حیاتش برای کسی نخوانده بود. اوهارا این شعر را به تقلید از قطعهای از مایاکوفسکی سروده بود با عنوان «ماجرای خارقالعادهای که در یک کلبهی تابستانی برای ولادیمیر مایاکوفسکی اتفاق افتاد». راوی این شعر مکالمهای برقرار میکند با خورشید که اوهارا را بیدار کرده و با ترشرویی لب به شکوه میگشاید که «وقتی مایاکوفسکی را بیدار کردم/ خیلی چالاکتر از تو بود» و راوی که در پاسخ میگوید: «ببخشید خورشید/ دیشب تا دیروقت بیدار بودم/ داشتم با هَل حرف میزدم.» و در ادامه، طوری حرف میزند که انگار دارد از مرگ خودش میسراید:

شعرها

سرودِ طُرقه  که کور می‌شود

سرودِ طُرقه که کور می‌شود

میلاد کامیابیان

اینم از روزگار ما گاوا 

اینم از روزگار ما گاوا 

لیلا ساتر

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

تو بگو سینه دارچینِ دیوانه

فهیمه جهان آبادی

روی تخته بزرگ می نویسد A

روی تخته بزرگ می نویسد A

شهریار خسروی