گفته بودی که بازخواهی گشت
فصل خوب رسیدن انگور
با سبدهای سرخ برگشتند
دختران بعد چیدن انگور
گفته بودی که مست خواهی شد
باز با من سهتار خواهی زد
عشق را با هزار زیر و بمش
زیر گوشم هوار خواهی زد
با تو چشمان خیس پنجرهها
باز وقت غروب میخندند
با خودت آفتاب را داری
دختران جنوب میخندند
در سفر یاد تو نخواهد رفت
یک کف دست آسمان بخری
گوشواری به رسم سوغاتی
از دو گیلاس توأمان بخری
سقف همسایه ها چه تاریک است
توی جیبت ستاره خواهی داشت
سیل اگر آمد و غزل را برد
واژهها را دوباره خواهی کاشت
رفتنت سال گمشده در باد
ظاهراً فصل گوشماهی بود
گوشهای من از تهی پر شد
اولین هفته از تباهی بود
شانههایم اگرچه خم میشد
باز هم یاد تو کمک میکرد
گفته بودی که باز خواهی گشت
کفر میگفت هر که شک میکرد
روزهای قشنگ شالی رفت
فصل گندم گذشته بود انگار
خشک شد روی شاخهها انجیر
ترش شد طعم بوسههای انار
گفته بودی که بازمیگردی
فصل انگورهای یاقوتی
مرده مرجانت آی داش آکل
رفته از یاد خانهات طوطی