ایرج جنتی عطایی


نیم قرن خاص بودن


نیم قرن خاص بودن

 

ایرج جنتی‌عطایی پدیده‌‌ی خاص ترانه‌سرایی ماست؛ چه در میان هم‌نسلانش و چه در میان نسل‌های قبل و بعد. این ویژگی صرفاً به دلیل نقش او در ترانه‌ی نوین یا نگاه و اندیشه‌ی عاشقانه یا رویکردهای اجتماعی‌اش یا کار با برجسته‌ترین آهنگسازان و خوانندگان و مواردی از این دست نیست. همه‌ی این‌ها هست و همه، این‌ها نیست! 
موضوع این‌جاست که همه‌ی کسانی که نامی بلند در ترانه‌سرایی این سرزمین دارند، از همه‌ی این عناصر کم یا بیش سود برده‌اند و جز این‌همه نباید باشد. پس چرا من فکر می‌کنم او گوهری بیش از دیگران دارد؟
نگاهی به بیش از ۵۰ سال ترانه‌سرایی او به ما می‌گوید که مهم‌ترین ویژگی ترانه‌‌های او بهره‌گیری از زبانی نامرسوم در ترانه و استفاده از تصاویری نامرسوم‌تر است. اما چرا نامرسوم؟
برای توضیح این مطلب، اول باید مرسوم را تعریف کنیم. مرسوم این بوده و هست که ترانه را شعری با زبان ساده و اصولاً محاوره، سریع‌الانتقال و دارای تصاویری مقرون به ذهن و البته سرشار از عاطفه می‌دانند. حتی ترانه‌ی نوین ایران این قاعده را به روشنی پذیرفته است که مخاطب واژگان فخیم و ساختار آرکائیک زبان را پس می‌زند و قرار نیست او را در تصاویر غرق کنیم، چون مخاطب دارد به شکل شنیداری به سراغ اثر می‌رود و تکنیک‌های شاعرانه به‌خصوص تکنیک‌های مدرن می‌تواند به گسل میان مخاطب و اثر منجر شود.
در این میان ایرج جنتی‌عطایی کاملاً به شکل یک استثنا قد می‌کشد! زبان جنتی‌عطایی در بسیاری از آثار شاخص او اصلاً ساده نیست و حتی در بسیاری از اوقات محاوره هم نیست. در واقع او گاهی از تکنیک‌هایی در زبان سود می‌برد که کاملا مربوط به جریان‌های مدرن شعری است و گاه این تکنیک‌ها تبدیل به یک موتیف در شعر او می‌شوند و آن‌قدر کثرت دارند که مثل امضا شده‌اند و بدون آن‌که نام سراینده را بدانید به روشنی نامش را حدس می‌زنید. مثلاً فقط به کارکرد ضمیرها در ترانه‌ی او دقت کنید:
تو نبودی من به سوگ من نشستم
وقتی تو نباشی من به من مشکوکم
چرا به من شک می‌کنی؟ من که منم برای تو
و ده‌ها مثال دیگر از همین دست در کار کشیدن معنامند و شاعرانه از ضمایر. این‌که چه معنا و تحلیلی پشت این شیوه‌ی زبانی استفاده از ضمایر هست و این کار اصلاً تفننی یا از سر به‌رخ کشیدن نیست، مجالی بس طولانی‌تر می‌طلبد که باشد اگر عمری بود اما غرض در این‌جا این است که به توجه زبانی یک ترانه‌سرای خاص دقت کنیم. 
گستره‌ی واژگانی جنتی‌عطایی برای ترانه نامعمول است. او کلماتی را به خدمت می‌گیرد که حتی شاعران این روزگار از به‌کارگیری آن‌ها روی گردانند چون آن‌ها را کهنه می‌دانند! فعلاً کاری به درست و غلط این ایده‌ی امروزی ندارم اما نکته این‌جاست که او به‌راحتی با کلمات آرکائیک طرف می‌شود و چون نگینی آن‌ها را بر گستره‌ی شعر خود می‌نشاند بدون آن‌که آب در دل مخاطب تکان بخورد و آسمانی به زمین برسد!
از کوکب تا کوکب خاموشی
رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی‌ها
تو نبودی آسمون رواق ظلمت
ضیافت‌های عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار
تو جامه‌دان پر می‌کنی
گذار پشت سر مهلک، پناه پیش‌رو ظلمت
و...
 از همه مهم‌تر این‌که، او مثل هر شاعر بزرگی با ترکیب‌سازی‌هایش هم زبان مادری را غنی می‌کند و هم شعر/ترانه‌ی خود را:
زیبای نازآلودگی دل‌دل نکن آسیمه‌سر
در این غزل-شکستگی
ای میهن جان-مردگی! خاک پریشان-مرد‌گی/ داغ کدامین غنچه‌ای، در فصل ویران-مردگی
کنار مرد دریابغض خسته/ که وامی‌باره از هم چیکه‌چیکه
همین مثال آخر از دریابغض هم اگر به سلامت عبور کنی پرتت می‌کند به فعل برساخته‌ی «واباریدن»! کمی به این فعل فکر کنیم و ببینیم زبان به چه راحتی و از تداعی دو فعل باریدن و واپاشیدن دارد یک تصویر سینمایی و سوررئال از شیوه‌ی این گریستن به دست می‌دهد.
این‌که یک ترانه‌سرا در این حد مشغول زبان باشد، چندان مرسوم نیست. راستش را بخواهید متأسفانه بسیاری از شاعران هم این‌قدر دغدغه‌ی زبان ندارند و دریغادریغ! اما شاید مهم‌تر از این توجه شاعر، توان بالای او برای درست نشاندن این توجهات زبانی در ترانه است. این‌که او چگونه و با چه تمهیداتی توانسته است هر یک از این شیوه‌مندی‌ها را در ترانه‌اش بنشاند به‌گونه‌ای که نه خواننده، نه آهنگساز و نه مخاطب، هیچ‌یک نه‌تنها دچار گسیختگی از اثر نشوند بلکه اصولاً تمامی این آثار به کرات شنیده شوند و محبوب باشند و زمزمه شوند، مقوله‌ای جذاب هم برای اندیشیدن است هم برای نوشتن؛ که البته این آخری را باید باز به فرصتی مناسب‌تر موکول کرد.
اما از زبان که بگذریم، نوع تصویرپردازی ایرج جنتی‌عطایی نیز چنان که گفتیم مرسوم تلقی نمی‌شود. تصاویر او به‌شدت پر و پیمانند و فربه و البته ترکیبی از حس‌آمیزی‌ها و ایهام و تضاد و تداعی و... در شکل‌گیری شاعرانگی آن‌ها نقش دارند. در برخی شعرها کلیت روایت با استفاده از نمادها شاعرانگی خلق می‌کند. مثل ترانه‌های سقف و خونه و بن‌بست و... و در بسیاری دیگر سطرها به شکل منفرد به رستاخیز شاعرانه می‌رسند. درباره‌ی شیوه‌های خلق تصویر در آثار او بسیار می‌توان نوشت اما مخاطب آگاه و دقیق را به توجهی دوباره در این چند سطر دعوت می‌کنم: 
۱
قفس‌بارونه کابوس کبوتر
به من چه کوچه باغ شعر سهراب!؟
۲
از رودکی، از مولوی، از اخوان، از شاملو
از کی کمک بگیرم و تو رو نگه دارم؛ بگو!
کنار یک وسوسه تو، نزدیک یک ترانه من 
کفشاتو گم کن پشت سر، تن‌پوشتو آتیش بزن
۳
از ستاره تا ستاره گریه کردم
از همیشه تا دوباره گریه کردم
۴
وطن: فلات شهید و شمع
۵
توی گسترده‌ی رؤیا، ای سوار اسب ابلق/ راهی کدوم مسیری، توی تاریکی مطلق
ای به رؤیا سرسپرده! با توام ای همه خوبی!/ راهی کدوم دیاری، آخه با این اسب چوبی!؟
اگر تکرار شنیدن یا هنر شاعر در بی‌تکلفی هوشیارانه‌اش سبب شد که گلویتان پیش این سطرها گیر نکند، دوباره بخوانید:
در اولی از تداعی عبور کنید و با تصویری که موسیقی درونی می‌سازد همراه شوید: کل موسیقی واج‌آرایی شعر، بی‌لکنت و با عصبانیت دارد می‌گوید: به من چه! در دومی به این فکر کنید که لحن ملتمسانه و منفعلانه در بیت اول، در بیت دوم چطور با مقدمه‌چینی سطر اول به رفتاری فاعلانه و مقتدرانه می‌رسد و نقش کلمات انتخابی و موسیقی سطرها در ساخت این روایت چه می‌تواند باشد. در سومی به‌جز همان بهره‌گیری از زبان و در این‌جا قیود، به این فکر کنیم که ستاره و اصولاً نجوم با همیشه و دوباره بودن چه نسبت‌هایی دارد. در چهارمی یک تصویر حیرت‌انگیز عکاسی شده را صرفاً در سه کلمه می‌بینیم و در پنجمی یادمان به دن‌کیشوت بیفتد و بعد ادامه‌ی روایت ترانه را بخوانیم که این‌بار نه به فتح آسیا‌ب‌های بادی که به قصد دستیابی به ماه‌پیشونی روانه است با همان بلاهت!
و نکته‌ی آخر در ویژه بودن جنتی‌عطایی این‌که او نیم‌قرن است که  قدرتمند می‌نویسد و این اصلاً چیز کوچکی نیست. بسیاری از مثال‌هایی که انتخاب کردم به عمد از آثار متأخر او بود تا به همین نکته اشاره کنم و مخاطب هوشمند مسلماً مشابه این مثال‌ها را در تمام کارنامه‌ی هنری شاعر خواهد یافت.
ایرج جنتی‌عطایی شاعری قدرتمند است اما ترانه‌سرایی خاص محسوب می‌شود. کسی که به نظر من علاوه بر ترانه‌سرایان برای شاعران هم حرف‌های زیادی دارد. این‌که از او یاد بگیریم چطور می‌شود در آنِ واحد هم فخیم بود و هم صمیمی؛ هم عمیق بود و هم فضل نفروخت؛ هم بسیار شنیده شد و هم مبتذل نبود.
برای حسن ختام این نوشتار کوتاه، سطری از ایرج جنتی‌عطایی را برایتان می‌نویسم و شما را به دیدن و دقت در یک کلیپ کاملاً سوررئال دعوت می‌کنم آن هم فقط در چند کلمه‌ی ساده! معشوق دارد می‌رود و راوی ایستاده است و هیچ کلامی از او معشوق را از رفتن باز نمی‌دارد و ترانه‌سرای خاص ما این چنین می‌نویسد:
تو می‌روی تا واژه را بارانِ خاکستر کنی...  

سیامک بهرام پرور
1399/10/20