در من این روزها
اتفاقات زیادی میافتد
زنی در قلب
کودکی در شکم
مادری در چشمانم
به قتل میرسند
دستهای برادرم را میپوشم
سرم از بالا میافتد در گلو
خفهخفه فریاد در حلزون گوشهام
موشی در رگ
به جگرگوشه میزند
میجودم از درون
و استیکر پوزخندی که میگوید:
خستهایم آقا
هذیان نگو.