عشق
با پیراهن سبز و روسری گُلگُلی
درخت زیبای جوانیست
که مینشیند روبهرویم
در آرزویم
درخت سبز جوان
با تمام شاخ و برگش
با همهی آب و رنگش
مرا میشنود
در صدای خستهي من
که مرغی سالخوردهام
که مُردهام
چه میجوید!
نگاه سرشار از طراوت و اندوه آشنایش
صدایش
هر دَمان
چشمهای بیدستوپای مرا
صدای مرا
در آغوش میگیرد
این رؤیا چه زود میمیرد!
کنار میایستم
و این قصّهي تکراری را
دوباره از بَر میخوانم:
او میرود
من میمانم!