مرا از اینکه منم عاشقانهتر بنویس
مرا جنوب مجاور به چشم تر بنویس
مرا غریبهی هر جای این جهان دلتنگ
مرا مسافر همواره در سفر بنویس
مقابلم بنشین، چشم در برابر چشم
بخند و پنجره بنویس، بال و پر بنویس
کنار من بنشین شانه در تصرف لب
بسوز و جان مرا جان شعلهور بنویس
قلم بگیر منِ سنگواره را از من
بهجای آن غم و اندوه مستمر بنویس
غمی که سبز کند خاک ناتوانم را
که شاخ و برگ دهد ساقهی جوانم را
غمی که باد شود در میان من بوزد
و دانه دانه بریزد تمام جانم را
که دانه دانه برویم، که جنگلی بشوم
که شاخه شاخه ببینم پرندگانم را
که سبز و تازه کنم، امن و دلپذیر کنم
بهقدر وسعت خود خشکی جهانم را
جهان گیج، جهان جنون، جهان تبر
که پله پله شکستهست نردبانم را
بخند و از دل خونین ارغوان بنویس
بخند و از غم هر روز و همچنان بنویس
بخند دلبرک من، اگرچه جان تلخ است
بخند و از غم شیرین داستان بنویس
مقابلم بنشین، چشم در برابر چشم
بخند و پنجره بنویس، آسمان بنویس
برای من، منِ آتش به جان، کمی لبخند
و چند بوسه و بارانِ بیامان بنویس
پُرم، پر از کلماتی که آتشم زدهاند
برای این من بی چهره، یک دهان بنویس