از هندسه
بیشتر خط راست را باید آموخت
از معشوقه، خندیدن را
دروغ را رفو باید کرد
رقص بابونه را دمنوش
کنار رفوزگی ِ بخت
به صمیمیت درخت شک می کنم
نقاهت این باران به کجا ختم میشود؟
امروز که شدیداً همان دیروزهاست
از اعداد رسمی پیاده میشوم
بدون لاغر شدن ِتقویم
به خالی ِ فلسفههای باز میرسم
به طرح ناتمام ِ کوچهباغهای تاریخ
به لهجهی نامقرر کسوف
تمام حوصلهام قایم میشود پشت روایتی کشدار
در تجردی زایشگونه
به دراماتیک ِ بدون زاویه شک میکنم
کنار خودم پهلو میگیرم
پهلو میگیرم تا پرشی از نگاه
در عمق سطری لیز.