شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

گاه، کبوتر گاه، سرباز

به چه می‌اندیشد؟
سرباز بیدار دوهزار‌و‌پانصد‌و‌چندساله 
با آن چشم‌های یشم و لاژورد 
در چهره‌ای که سخت در آسمان فرو می‌شود 
و تکرارِ روزها را 
در ترکشِ سنگیِ خویش 
ذخیره می‌کند

 ـ به باز آمدن سواران
به دست‌های اشارت‌گرِ شهریاران 
به باران 
بر سنگفرشِ کهنِ هنوز پابرجای! 

در انتظار چیست، 
زیر آسمان ِ پُر از گل‌میخِ ستاره‌ها؟
وقت سرود و 
مرغوایِ بی تابیِ زمان!

ما در آفتاب راه می‌رفتیم و
از آخشیجانِ جهان می‌گفتیم 
ما در آفتاب به چشم‌های هم دلبسته می‌شدیم 
و درد را فراموش می‌کردیم 
جایی 
در فراخ‌کرتِ دست‌های تو 
جایی 
در من 
که پارسوماش می‌شدم 
پارس‌انشان 
و مدیوماهِ نهان‌گاهِ هوروشِ تو 
که ورزاهای ورنه را نمی‌شناخت 
و زردشت را می‌شناخت 
گاه کبوتر می‌شد 
گاه سرباز
و دل 
استوار می‌داشت! 

آه پیاله‌یِ لاژوردِ پر از شیرِ من!
در استوای کدام جهان ایستاده به انتظار
آن‌که چشم سوی فردا دارد
و اندوه را می‌شناسد،
حتی اگر از سنگ باشد؟

گفتم: پناه گیر!
در دست‌های من پناه گیر و 
مرا به مکاشفه‌ی گوزن و مِه ببر!
پرید و رفت و 
در سینه‌ی شکسته‌ی یک سرباز فرو رفت
من گوزن‌ها را دیده‌ام 
به خیالم در اطاق‌ور 
و یک بار، در دیلمان 
وقتی سوی سبکبار تو می‌آمدم 
در جست‌و‌جوی خونی که از بازوانِ مردان هزارساله 
بر خرسنگ‌ها چکیده بود 
آن‌گاه که رد پا 
گذشتِ زمان بود 
و زمان 
در سنگ و مفرغ
فرود می‌آمد

خندید و سنگ‌ها 
درخشیدند 
سنگ‌ها 
چرخیدند 
و قلبِ پر طپشِ او گفت: 
بیش از این مپرس
جان پناهِ مهر و کینِ من!
شیر و خورشیدِ من! 

و ما در آفتاب قدم زده‌ایم 
بی آن کلام نخستین 
بر لب‌ها 
که «در انتظار چیست سرباز ِ بی نام ِ جاویدان»؟
 

حسین طوافی

تک نگاری

بی‌فاصله از حجم

بی‌فاصله از حجم

سیدحمید شریف‌نیا

باد می‌گفت با باد

باد می‌گفت با باد

آنوشا نیک‌سرشت

شعرها

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

آن‌جا که بادِ تفرقه، سرکوب می‌شود

جعفر درویشان

یک اعلان عمومی برای تذکر دوباره

یک اعلان عمومی برای تذکر دوباره

سردار شمس‌آوری

پرنده‌ی کوچك!

پرنده‌ی کوچك!

اقبال معتضدی

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی