شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

قطاری که از مه می‌گذرد

قطاری که از مه می‌گذرد
چه‌چیز در خود دارد

این می‌تواند شروع  فاجعه باشد
آیه‌ای 
که از پیشانی سربازان تلاوت می‌شد

بر برف
که همیشه بر اندوه می‌نشنید و
در صدای مسافران سوت می‌کشد
کلاغی به‌خواب رفته‌ست

خورشیدی که بر پیشانی می‌نشیند
اندوه کدام ستاره را دارد
گلوی خروسان در تاریکی
و تردد سایه‌ها در ایستگاه

این شب است با قطاری که از مه می‌گذرد

از سنگفرش خیابان
تنها قدم‌های حادثه بود
که نبود
که بود و نبود سرباز را
به شانه در خود
در شاخه در خون
به عکس لیلی که می‌تپد در جیب سربازان
و صدایم لیلی که جیغ می‌کشد بر قطار
وقتی هر سایه
 ستاره‌ای‌ست
فرو  افتاده در مدار

قطاری که از مه می‌گذرد چه‌چیز را می‌برد
این را سربازی
در غروب
 ترانه‌ای خواند
و بر دهانه‌ی سنگر
در اندوه صدایی که از مه گذر می‌کرد
فرو‌شد

اندوه که تیتر حادثه است
هر روز از جدال با کویر
پلنگی را به دندان دارد
و در سایه‌ها 
سفر می‌کند


قطاری که می‌گذرد در مه 
ستون فقرات سربازی‌ست 
که از جنگ شکسته برمی‌گردد.

محمد جانبازان

تک نگاری

شعرها

خوابیده‌ای؟

خوابیده‌ای؟

شوکا حسینی

کوه را با گلوله

کوه را با گلوله

دیار مردان‌بگی

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری

نسیان

نسیان

مهرداد کمالی دهقان

ویدئو