شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

ابوفُرُس

دوّمی آن بود 
که چون اشباحِ سرگردان سراسیمه می‌رفت
مه را کنار می‌زد
و از عابران نان و شراب می‌طلبید
دستی معلق در هوا
دستی ساکت که می‌گذشت
به تکدّی
در شهرهایی سوخته از رطوبتِ سرخِ آهن

و حکایت سوم اما
حکایت زمستان بود 
و دیده بودند مردم شهر
که در غروبی محزون
از پشت‌بام خانه‌ای
پرید کفتری سیاه

ابوفُرُس،
آه ابوفرس،
بیابانگردِ پیر،
بسته‌ی عقرب‌ها!
چه حقیقتِ تلخی! تو هیچ‌گاه پدر اسب‌ها نبودی
به جایش علمِ طوالع می‌دانستی
اختران بر پیشانی و سینه‌ات می‌خزیدند
و خارِ گیاه را به رأفتی عمیق بوسه می‌زدی 
تو پدرِ هیچ اسبی نبودی 
ولی کلمه را می‌شناختی و گاهی پنهانی در قلبت شعر می‌سرودی و بر سفال
سفالی که بوی دوغ و شراب می‌داد و ترک‌های فراوان داشت
مرگت چون شن‌دانه‌ای به آسمان رفت و ستاره شد 
هیچ از تو باقی نماند جز استخوان‌هایی چرب
خوراکِ پرنده و بادها
و کوزه‌هایی قوز
با شباهتی سخت به اندامت آن‌گاه که پیر می‌شدی
و چون پدری که حرامزاده‌اش را بپوشاند
به عبا و لایه‌های کتان 
قوزت را می‌پوشاندی
آه شاعر پیر،
ابوفرس!
استخوانت جوانی‌ات را به یاد خواهد آورد
محصورِ پایین‌خانه‌های نمناک 
آن غروب را به یاد خواهد آورد که از غمی کوچک لرزیدی
و آسمان در عمیق‌ترین رگت پناه گرفت
بر سفال نوشتی که کولی‌ ِصحاری خواهی شد
و سرود آخرینت را، مرگت را
به دهان خشک عقرب می‌بخشی
تا چون شکوفه‌ای سرخ و معطر
تُف کند بر جاودانگی‌ی رمل‌ها

غزاله مطلبی

شعرها

آزادی و تو

آزادی و تو

بیژن الهی

ما غلامان حلقه به گوش 

ما غلامان حلقه به گوش 

نعمت مرادی

روی تخته بزرگ می نویسد A

روی تخته بزرگ می نویسد A

شهریار خسروی

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری