در خطبهی بینقطهی کویر
اینهمه
رَمل
چه میگویند؟
2
حرکت میدهم نور را در تنم
نرمه بادی
بر پوستم میوزد،
یادها،
ابری سفید
بر پیشانی قلبم
خنک میکند نخستین علفِ زال را بر سینهام
که پا سفت کرده بر روانی شنها
و ریشه میدواند در
نفسی حق
ای صاحب
دو لب مبارک
مقدر است
اگرچه
بر کویر تغییر
تو اما آن سنتی
که نمیپذیرد تبدیل.
3
من ماهی کویر بودم و
شنا
در هرم تنش میکردم
و آب از دهانم میخورد آن نهنگ عظیم
که صداش
جفتی نداشت
4
به من
که از کابوس آبها برخاستهام
بگو
پر در کدام آسمان براق سوزاندی
ای گبر شعلهباخته
ای بیتبار و ایل
که جهان از آواز پر خالیست؟