کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۶۸، شاهرود .

صدای ویران

پاهای پریدن
آماده‌ی سقوط در خویش_ دفن شاخه‌ها می‌شود
صدای نپریدن_ میان انبوهی درخت، از برگ‌ریز  
پاییز می‌شود. بیژن
تارک ماتم، به سمت شب، از حضرات نور پنهان 
از دیدنِ بی‌امان
ویران

اما کجا می‌توان پنهان شد؟ بریده از بریدن خویش
در رؤیاهای روز
دور از دور_ از دیروز
تا کجا می‌توان تاریک شد؟

1
گوشه‌ی تاریک زندگی
در ماتم
سایه می‌شود بیژن
تنهاست وقتی_ ناواژه
بیش از همه می‌ریزد. قدم برمی‌دارد و جا می‌گذارد 
دیوانگی خویش را قدم برمی‌دارد و
 برنمی‌دارد. _می‌ماند. _ دیوانه‌وار نایستاده

در فقدان حواس
در هیاهوی پاییز
به خود نمی‌آید. به ناخود
فرو می‌گریزد. _ناخوانده
2
شنیده نمی‌شود اما
اثر می‌گذارد
بر تاریکی
شاید که تاریک‌تر

و این است نابود شدن: همه رنج!

دیگر چه پریدنی، از این وهم؟
چه ایستادنی؟
در گریزانی
پاییز دیوانگی‌ست 
پریدن
مرگامرگ

که دمادم از راه می‌رسد.
3
خاطره‌هایش می‌شکند.
خاطره‌ی شکسته هم می‌شکند
از لبه‌ی شکست
 از دل ویرانی می‌جهد. _ بیژن، که نباید ترک بردارد.
_ تحریف می‌شود، ستودنی
خاموش 

شب‌ است انگار
از شکست گریزان
می‌گریزد تا می‌شکند. تا می‌شکند
می‌گریزد
با تصویر زنده‌ی خویش هم‌داستان

شب است، بیژن،
ویرانه‌های یک انسان، که از ما دور می‌شود
آن قدر دور
که فقط باید فراموش کرد 
که چقدر پشیمان است از گذشته
سخت از کوچه
 که کوچ می‌کند. از نور
از سینه‌داشت عشق_
قدم بر‌ دار می‌گذارد. بر دارِ مکافات
ترک بر‌می‌دارد 
خرابه‌های روز

چه صدای ستمگری دارد.
چه سپیده‌ی دلگیری

امید نودهی