مسجد اذان میگفت، ما سجاده وا کردیم
ما روزه را با ربّنای باده وا کردیم
شبهای ما را تیغ تنها قدر می داند
ما جای قرآن، فرق بر سجاده وا کردیم
زردِ قناری را میان شعله پَر دادیم
بند از دلِ صد بندیِ آزاده وا کردیم
تا تو مفاتیح الجنونِ سینه را بستی
ما با هوالفتاح دل را ساده وا کردیم
بندِ دل نی پاره شد، تن چاک چاک افتاد
تا خویش را از این سرِ واداده واکردیم
دل، قاصد خوبی برای نالههامان نیست
ما نامهات را باز نفرستاده وا کردیم
ما فکر میکردیم دنیا آرمانشهری است
بیهوده از گرگاسگان قلاده وا کردیم
یک ماده گرگِ پیرِ وحشی بود دنیا و
ما سفرهی دل، پیشِ گرگ ماده وا کردیم
تا چشم واکردیم دنیا راهبندان بود
هی کندُوان کندیم و راه جاده وا کردیم
ما فکر میکردیم شهری پشت دریاهاست
ما چشم بر یک گورِ دور افتاده و اکردیم
مادر شب هفت خودش هم چایِ هل میداد
ما پیش مردم سفرهای آماده وا کردیم
بُهت اذان بر گنبد و گلدسته می پیچید
یک ناگهان، بغضِ گلویِ باده واکردیم
ما روزهی آن روز را بی هر چه بادا باد
با شورِ گلبانگِ مؤذنزاده وا کردیم