شعر امروز چهره کم ندارد، اما چهره‌های خوانده نشده و پوشیده در غبار هم کم ندارد و بکتاش آبتین یکی از این چهره‌هاست. بکتاش با دو جایزه‌ی شعر برای دو کتابش، با نامی بلند که امروز ورد زبان خیلی‌هاست، هنوز چنان که باید خوانده نشده است. شاید یک دلیلش این باشد که ضمیر ناآرام و بازیگوش شاعر اجازه نمی‌دهد یک جا بماند و مسیری مستقیم را دنبال کند. بکتاش سه دهه است که شعر می‌نویسد و حاصل شعرهای این سه دهه شش مجموعه است که آخری همین روزها در پاریس از چاپ بیرون آمد. اولین دفتر شعرش غزل‌های نوی او را دربرمی‌گیرد، با عنوانی خیره‌کننده که برای نیمه‌ی دهه هفتاد بسیار نو بود: «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم»، مجموعه‌ی دوم با عنوان «مژه‌ها چشم‌هايم را بخيه كرده‌اند» سرآغاز انتشار اشعار آزاد بکتاش است. در این کتاب شاعر تجربه‌هایی همسو با جریان شعر گفتار را به مخاطبان خود عرضه می‌کند و طنز تلخ و بازیگوشش واضح‌تر از دفتر پیشین خود را به رخ می‌کشد. اما کتاب بعدی شاعر راهی یکسره متفاوت را نشان می‌دهد. این کتاب با عنوان «شناسنامه خلوت» مجموعه‌ای از اشعار کوتاه شبیه تانکاهای ژاپنی است که با طراحی‌های فرشید ابراهیمی تلفیق شده‌اند. کل کتاب شبیه پروژه‌ای اجرایی است و این قضیه با پرهیز شاعر از حروف چاپی و انتشار شعرها با دستخط خودش موکد می‌شود. 
در شعری از این کتاب با عنوان «مهر باطل» می‌خوانیم:
پاره‌خط‌هایی سیاه
و چلواری سفید بر خاطره‌ها!
  مهر باطل بر شناسنامه‌ای خلوت
                کوچه را شلوغ می‌کند
چنان که آشکار است تصویر در این شعر از دل زبان ساخته می‌شود، زبانی که هنوز به مراعات‌النظیر روی خوش نشان می‌دهد، اما از دل این صنعت و صنعت تضاد به تصویرسازی می‌رسد. این نوع شعر، که با تلقی ایماژیست‌ها از اجرای شعری تطابق دارد، در کنار ویژگی خاص هم‌نشینی دستخط شاعر با اثری گرافیکی از هنرمندی دیگر در مجموع فضایی اجرایی می‌سازد که در زبان فارسی نظیرش کمتر تجربه شده است. 
آبتین در مجموعه‌ی بعدی خود با عنوان «پتک» به سراغ تجربه در جریانی می‌رود که عنوان «شعر ساده» را بر پیشانی دارد، اما اجرای قوی و تسلط شاعر بر زبان مانع از این می‌شود که این شعرها به ورطه‌ی ساده‌انگاری سقوط کند و بدین ترتیب همچنان با شعری مواجهیم که اگرچه در اجرا محافظه‌کارانه است، اما شاکله‌ی زیبایی‌شناسی محکم خود را به رخ می‌کشد. 
در یکی از این شعرها با نام «مرمت انسان» می‌خوانیم:
جهنم است بی ‌تو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را می‌نویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی می‌گردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبده‌ای چنین را دوست دارم.
چنان که پیداست در این شعر بر خلاف بسیاری از اشعار این جریان با تک ایده‌ای اجرانشده روبه‌رو نیستیم. شعر دارد با حاشیه‌روی از تشکیل یک تصویر مرکزی تن می‌زند و در عین‌حال چند تصویر را همزمان به پیش می‌برد. شاید به همین دلیل مجموعه‌‌ی «پتک» موفق می‌شود در میان این جریان شعری جایگاه ویژه‌ای پیدا کند و خوانندگان شعر را تحت تأثیر قرار دهد. 
با این‌همه، موفقیت این دفتر شاعر را قانع نمی‌کند که در پناه امن این شعرها بماند و خودش را تکرار کند. روح ماجراجوی بکتاش او را به سمت دو نوع شعر دیگر سوق می‌دهد. در اولی که شعرهای بلندتری مانند «خسرو خطر» را در خود جای می‌دهد، با شاعری مواجهیم که با تأثیرپذیری از تجربه‌های زبانی براهنی در کتاب «ظل الله» به بی‌فاصله‌نویسی و نوشتار خودکار روی می‌آورد. در پاره‌ای از این شعر، که به باور این قلم از بهترین آثار آبتین است، می‌خوانیم:
خط می‌کشند خودکار و چاقو باهم
و تو در نامه‌های فراوانی بد‌خط بوده‌ای
و با دهان تفنگ با دهان چاقو و با دهان عربده می‌نوشتی
و نستعلیق تو را شکسته‌تر می‌نوشت
و نوشت که در تو مردی پنجاه‌ساله
روحی خوش‌نویس جا گذاشت
و گذاشت تا الفبای جنگ را از دهان خمپاره‌ها بنویسی
و نوشت که هنوز در تو
مردان غیوری در سایه‌اند
با آفتاب حرف‌های روشنی داشتی
و هنوز که هنوز است در تو
ایلی
با سنگ‌های فراوان خواب‌های گرم می‌بینند می‌بینی 
شکستن عادت از طریق رجوع به زبان محاوره و استفاده از ظرفیت‌های این زبان برای ساختن فضاهای بدیع و متفاوت از ویژگی‌هایی است که این دسته از اشعار آبتین را از دیگر اشعارش متمایز می‌کند. 
در دسته‌ای دیگر از تجربه‌های آبتین که در کتاب «در ميمون خودم پدربزرگم» مجموع شده‌اند، او به تلفیق زبان شعر گفتار و شعر ساده دست می‌زند که نتیجه اگرچه هنوز تا حدود زیادی محافظه‌کارانه است، اما از هر دو جریان شعری پیش‌گفته نمونه‌های بهتری به دست می‌دهد. در یکی از این اشعار می‌خوانیم:
اما از بهار که بگذریم و زمستان که درخت را عریان کند 
چه حرف‌های سردی بر دهان آدم‌برفی... 
راستی درخت باریک ترکه‌ای 
نشان به آن نشان که گناه شال گردن من بود 
هرگز نپرسیدی 
رهگذر چقدر چتر برای گفتن داشت! 
چه آفتاب یخی!!!
نه با این آفتاب هیچ خرسی از خواب نمی‌پرد! 
داری می‌لرزی با توام درخت تاریک ترکه‌ای 
شب از نیمه گذشته و تو از رویای آدم‌برفی می‌لرزی! 
چقدر زمستان دارد این قصه 
یادم باشد کنار آتش 
شعری برای درختان سراسیمه بنویسم!
چنان که پیداست حس‌آمیزی و لحن خطابی که از مشخصه‌های بارز شعر گفتار است در این شعر با صراحت و زبان بی‌پیرایه‌ی شعر ساده در هم می‌آمیزد و نتیجه بسیار قابل توجه است.
به این ترتیب باید بکتاش آبتین را شاعری در حال شدن به حساب آوریم. شاعری که پیچ‌و‌خم‌های زبان را می‌شناسد و از تجربه نمی‌ترسد، بلکه هر تجربه را به ایستگاهی برای تأمل و فضایی برای تنفس تبدیل می‌کند.

شاعری در رویای مرمت انسان

شعر امروز چهره کم ندارد، اما چهره‌های خوانده نشده و پوشیده در غبار هم کم ندارد و بکتاش آبتین یکی از این چهره‌هاست. بکتاش با دو جایزه‌ی شعر برای دو کتابش، با نامی بلند که امروز ورد زبان خیلی‌هاست، هنوز چنان که باید خوانده نشده است. شاید یک دلیلش این باشد که ضمیر ناآرام و بازیگوش شاعر اجازه نمی‌دهد یک جا بماند و مسیری مستقیم را دنبال کند. بکتاش سه دهه است که شعر می‌نویسد و حاصل شعرهای این سه دهه شش مجموعه است که آخری همین روزها در پاریس از چاپ بیرون آمد. اولین دفتر شعرش غزل‌های نوی او را دربرمی‌گیرد، با عنوانی خیره‌کننده که برای نیمه‌ی دهه هفتاد بسیار نو بود: «و پای من که قلم شد نوشت برگردیم»، مجموعه‌ی دوم با عنوان «مژه‌ها چشم‌هايم را بخيه كرده‌اند» سرآغاز انتشار اشعار آزاد بکتاش است. در این کتاب شاعر تجربه‌هایی همسو با جریان شعر گفتار را به مخاطبان خود عرضه می‌کند و طنز تلخ و بازیگوشش واضح‌تر از دفتر پیشین خود را به رخ می‌کشد. اما کتاب بعدی شاعر راهی یکسره متفاوت را نشان می‌دهد. این کتاب با عنوان «شناسنامه خلوت» مجموعه‌ای از اشعار کوتاه شبیه تانکاهای ژاپنی است که با طراحی‌های فرشید ابراهیمی تلفیق شده‌اند. کل کتاب شبیه پروژه‌ای اجرایی است و این قضیه با پرهیز شاعر از حروف چاپی و انتشار شعرها با دستخط خودش موکد می‌شود. 
در شعری از این کتاب با عنوان «مهر باطل» می‌خوانیم:
پاره‌خط‌هایی سیاه
و چلواری سفید بر خاطره‌ها!
  مهر باطل بر شناسنامه‌ای خلوت
                کوچه را شلوغ می‌کند
چنان که آشکار است تصویر در این شعر از دل زبان ساخته می‌شود، زبانی که هنوز به مراعات‌النظیر روی خوش نشان می‌دهد، اما از دل این صنعت و صنعت تضاد به تصویرسازی می‌رسد. این نوع شعر، که با تلقی ایماژیست‌ها از اجرای شعری تطابق دارد، در کنار ویژگی خاص هم‌نشینی دستخط شاعر با اثری گرافیکی از هنرمندی دیگر در مجموع فضایی اجرایی می‌سازد که در زبان فارسی نظیرش کمتر تجربه شده است. 
آبتین در مجموعه‌ی بعدی خود با عنوان «پتک» به سراغ تجربه در جریانی می‌رود که عنوان «شعر ساده» را بر پیشانی دارد، اما اجرای قوی و تسلط شاعر بر زبان مانع از این می‌شود که این شعرها به ورطه‌ی ساده‌انگاری سقوط کند و بدین ترتیب همچنان با شعری مواجهیم که اگرچه در اجرا محافظه‌کارانه است، اما شاکله‌ی زیبایی‌شناسی محکم خود را به رخ می‌کشد. 
در یکی از این شعرها با نام «مرمت انسان» می‌خوانیم:
جهنم است بی ‌تو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را می‌نویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی می‌گردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبده‌ای چنین را دوست دارم.
چنان که پیداست در این شعر بر خلاف بسیاری از اشعار این جریان با تک ایده‌ای اجرانشده روبه‌رو نیستیم. شعر دارد با حاشیه‌روی از تشکیل یک تصویر مرکزی تن می‌زند و در عین‌حال چند تصویر را همزمان به پیش می‌برد. شاید به همین دلیل مجموعه‌‌ی «پتک» موفق می‌شود در میان این جریان شعری جایگاه ویژه‌ای پیدا کند و خوانندگان شعر را تحت تأثیر قرار دهد. 
با این‌همه، موفقیت این دفتر شاعر را قانع نمی‌کند که در پناه امن این شعرها بماند و خودش را تکرار کند. روح ماجراجوی بکتاش او را به سمت دو نوع شعر دیگر سوق می‌دهد. در اولی که شعرهای بلندتری مانند «خسرو خطر» را در خود جای می‌دهد، با شاعری مواجهیم که با تأثیرپذیری از تجربه‌های زبانی براهنی در کتاب «ظل الله» به بی‌فاصله‌نویسی و نوشتار خودکار روی می‌آورد. در پاره‌ای از این شعر، که به باور این قلم از بهترین آثار آبتین است، می‌خوانیم:
خط می‌کشند خودکار و چاقو باهم
و تو در نامه‌های فراوانی بد‌خط بوده‌ای
و با دهان تفنگ با دهان چاقو و با دهان عربده می‌نوشتی
و نستعلیق تو را شکسته‌تر می‌نوشت
و نوشت که در تو مردی پنجاه‌ساله
روحی خوش‌نویس جا گذاشت
و گذاشت تا الفبای جنگ را از دهان خمپاره‌ها بنویسی
و نوشت که هنوز در تو
مردان غیوری در سایه‌اند
با آفتاب حرف‌های روشنی داشتی
و هنوز که هنوز است در تو
ایلی
با سنگ‌های فراوان خواب‌های گرم می‌بینند می‌بینی 
شکستن عادت از طریق رجوع به زبان محاوره و استفاده از ظرفیت‌های این زبان برای ساختن فضاهای بدیع و متفاوت از ویژگی‌هایی است که این دسته از اشعار آبتین را از دیگر اشعارش متمایز می‌کند. 
در دسته‌ای دیگر از تجربه‌های آبتین که در کتاب «در ميمون خودم پدربزرگم» مجموع شده‌اند، او به تلفیق زبان شعر گفتار و شعر ساده دست می‌زند که نتیجه اگرچه هنوز تا حدود زیادی محافظه‌کارانه است، اما از هر دو جریان شعری پیش‌گفته نمونه‌های بهتری به دست می‌دهد. در یکی از این اشعار می‌خوانیم:
اما از بهار که بگذریم و زمستان که درخت را عریان کند 
چه حرف‌های سردی بر دهان آدم‌برفی... 
راستی درخت باریک ترکه‌ای 
نشان به آن نشان که گناه شال گردن من بود 
هرگز نپرسیدی 
رهگذر چقدر چتر برای گفتن داشت! 
چه آفتاب یخی!!!
نه با این آفتاب هیچ خرسی از خواب نمی‌پرد! 
داری می‌لرزی با توام درخت تاریک ترکه‌ای 
شب از نیمه گذشته و تو از رویای آدم‌برفی می‌لرزی! 
چقدر زمستان دارد این قصه 
یادم باشد کنار آتش 
شعری برای درختان سراسیمه بنویسم!
چنان که پیداست حس‌آمیزی و لحن خطابی که از مشخصه‌های بارز شعر گفتار است در این شعر با صراحت و زبان بی‌پیرایه‌ی شعر ساده در هم می‌آمیزد و نتیجه بسیار قابل توجه است.
به این ترتیب باید بکتاش آبتین را شاعری در حال شدن به حساب آوریم. شاعری که پیچ‌و‌خم‌های زبان را می‌شناسد و از تجربه نمی‌ترسد، بلکه هر تجربه را به ایستگاهی برای تأمل و فضایی برای تنفس تبدیل می‌کند.

شعرها

میدان

میدان

رضا ترنیان

به دور جای دوشیزه‌ی روشنی

به دور جای دوشیزه‌ی روشنی

محمود جعفری دهقی

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

چیزی از من در تَنده‌ی پدر جا ماند

مایرام تکیه ای

به کوتاهی یک رؤیا

به کوتاهی یک رؤیا

واهه آرمن