برای دیدن تو
هزار راه نرفته را رفتم
هزار کار نکرده را کردم
چه خوابهای عجیبی به چشم باز میدیدم
که با تو پر بکشم
که با تو من بچشم مزه رهایی را
تمام روزنهها را
به روی دل بستم
که بیایی
کنار سفرهی دلم بنشینی
و آتشی کنی روشن
تمام خرت و پرت مرا بسوزانی
برای دیدن تو
تمام مستی خود را
به هیچ بخشیدم
گمان نمیکردم
میان کویری مرا رها سازی
که زمهریر و دوزخ را
در آستین خود نهان دارد
برای دیدن تو آتش سیاوش را
در آستین خود نهان دارد
برای دیدن تو
آتش سیاوش را
پای پیاده پیمودم.