در ماتم باغ
نشسته در آتش
پرندهها،
سوگ شکوفهها را میسرایند.
و طوفان،
در میان سروهای سیاهپوش
در درون زخمهای حقارت و
حیرت
خشونت را زوزه میکشد.
*
غوغائیان ،
از غربت بلخ تا قرار قونیه،
سرب گداخته،
در گلو میریزند
و عشق ،
در اشک غرقه میشود.
**
اینان ،
فاتحان باغ های «گبرکان»اند!
تابوت کشان تاریک «موالیان»،
که سرهای بریدهی «مغان» را
از بلندای دروازههای «مداین»،
با هلهله میآویزند.
ترتیلخوانان ،
فریب را به تماشا نشستهاند
در تنگهی بیباز گشت،
در پناه خنجر خونین گزمگان!