بهار نیامد
اما گلهای کاغذ دیواری
در اتاق کوچکمان
شکفتند
اصل با تو بودن است
ولو در هیأت پلنگی زمینگیر
بر تار و پود قالیچهای در میان اتاق
وقتی کنارش میخوابی
نبضش به کار میافتد و
گلویت را میلیسد
پلنگی خاموش
با سلولهایی از الیاف
که با دیدن ساقهایت
از نقش خود بلند میشود و
به شکار میاندیشد
غزال جوان
چهقدر خوشبختاند
قطرههای خونی که
در مدار تنات
میگردند
از ساقهایت بالا میآیند و
در انحنای پستانت میچرخند
مگر میشود
بهار با لبخندهای بداههات
بیدار نشود
مگر میشود
نیمهبرهنه برقصی و
فصلها متحول نشوند
تو همیشه
حالو هوای محولی داری
چون دمدمای تحویل سال
گاهی سرکشی کن
که پرچمها
در هجوم باد زیباترند.