شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

مثل پنجره‌ی تاریکِ خانه‌ای متروک

مثل پنجره‌ی تاریکِ خانه‌ای متروک
که سالخورده‌ای تنها 
 زندگی را در آن
چال می‌کند
دلگیرم!
پنجره‌ی خانه‌ی پدر بزرگم 
همیشه بی‌رمق بود
شیشه‌‌اش با ستاره‌ها
نظربازی می‌کرد 
اما او از بازی ستاره‌ها
در آن صحنه‌ی کبود
خبری نداشت
او 
معدن‌کاری سرسخت بود
و جوانی‌اش را 
در بزرگ‌ترین معدن سرب و روی خاورمیانه
پودر کرده بود.
در خواب‌هایش 
سنگ‌های  سهمگین        
فرو می‌ریخت 
و هراسان
از تونلی مخوف 
بیرون می‌پرید

پدر بزرگم
ساکن خیابان کارگر بود
و هر شب 
صدای چال‌زنی‌هاش
در گنبد جمجمه‌اش  
می‌پیچید.

او حالا 
با خاک‌های سرد
هم‌آغوش است 
و من از هجوم سنگ‌ها 
بر جمجمه‌اش
چیزی نمی‌دانم!

حسین نجاری

تک نگاری

شعرها

تیمارستان

تیمارستان

ستار جانعلی‌­پور

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

دشت را  به تمامی فریاد شدم 

هوشنگ رئوف

چیزی نمانده از قلبت 

چیزی نمانده از قلبت 

مرتضی بخشایش

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

از این فلات بلا بی‌هوا گذار نکن

مجید عزیزی