همچون میخی در باستان
یا ماهیگیری با کلاهِ طب ِ سوزنی
مابین شصت و سبابهی معلم جغرافیا
با چکشهای پایین آمده از دو گوش ِ اسکاندیناویایی
فرو میروم در ناقوس ِ آب های منجمد شمالی
تا درمان کنم سکوت و سردی ِ دختری را
درمیان عروس های دریایی؛
بازمیگردم همراه انگشتانی هندی نواز
از بی تابی ِ سبیل های مهتابی
چون خورشید ِ سیتاری
به آتش ِ زنی بیوه
و بتاباندن توئمانشان در لباس ِ پیچک و نیلوفر
دامن زده...
دعوت میکنم سرخ پوستی را به دامن
میخوانیم روح مادیانی سپید را
پس میجوشم روی پیشانی سرخپوست به شکل
میخی طلایی
و سرخپوست بالهای عقابی شده در دو سوی اسبم
از بین ِ ساقهای سپیدی گذشته
با سرعت زیادی میچرخیم داخل دامن ِ زن ِ بیوه
زوج هندی رفتهرفته میشوند کنار دریا
سرخ پوست به دامن ِخودش
و من به یاد دختری در آبهای منجمد شمالی؛
سالها
در یاد ِ بیمغز ِ یک عروس دریایی
پوچکیست به اسمم
که میرود طوماری شود در بین عروسهای جوان
تا زبانشناسی
به طور اتفاقی بخواندم:
عروس زبانهای دریایی !!!