شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

هم ‌بغض!

حرفی که بهار با خزان گفت
پاییز، به ‌باغِ خشکمان گفت
این هیزم لال، زیر آتش 
گُل را به ‌رساترین زبان گفت
گاهی هَرَسِ جوانه‌ها را 
باید که- برای باغبان گفت 
دردی‌ست که ریشه‌اش زمینی‌ست 
تا چند توان به ‌آسمان گفت؟ 
باید که زمان به ‌یاد آرد
آن را که «دِرفشِ‌کاویان» گفت
با واژه‌ی- واژگونه دیگر 
نتوان به ‌زبان واژگان گفت 
هم‌بغض! کلام آخرین را 
زیباست که با زبان جان گفت
یاد‌ار که گفته‌ایم بسیار
هشدار! که باز می‌توان گفت.

محمدعلی بهمنی

تک نگاری

شعرها

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

از آسمان شبحی روسیاه مانده فقط

بابک دولتی

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی

امشو که فرگ تی تو وستم 

امشو که فرگ تی تو وستم 

 اقبال طهماسبی گندمکاری

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

احسان بدخشانی