به عمق و ابعادِ اشتباه تازهترم
و اختلاف شدیدی که بعد با پدرم...
به خندهدارترین قصههای توی سرم
نشستهم که پس از گریه خوب فکر کنم
به اینکه در تهِ هر چاه با طناب خودم...
به حرفهای تو در نامهای تهِ کمدم
ببخش فاطمه من هرگز عاشقت نشدم
به بغضهای پس از آن غروب فکر کنم
به روزهای سیاه و شبِ غمانگیزی...
به سادهلوحیِ آن عصر گیجِ پاییزی
و بعد گریه شدنها به الکلِ تیزی
که کرده توی رگم هی رسوب فکر کنم
نگاه میکنم از شب به تیرهای چراغ
و پشت پنجرهام اغتشاشِ چند کلاغ
نشستهام که از این ارتفاع، توی اتاق
به قلب تازهای از سنگ و چوب فکر کنم