هنوز سپیده اندكی جان دارد
گمانم یك پاسبان دارد
سربازان وظیفه را به صـف میكند
جیغ میكشم جیغ...
جمعیت جنها آمدهاند
جوخه آمادهست
چسبیدهام به تیرك؟
نه! قفل قلیانـم
وای! گلستانـم
خُلِ عالَم توی سر شاه قجر را میبینم
نكند هنوز خواب میبینم!
عجوزه بود یا فرشته؟
مخمل سرخی انداخت روی چشمهام
از پنجره پرید بیرون
توی كوچه آوازی میآمد:
«دنبالم نیا اسیر میشی
اسیر غل و زنجیر میشی
پیشی»
چهرهاش با تمام تبسمش سوخته بود
عجیب شباهت داشت
به پیشخدمت كبابی برادران تموچین
همانكه روزی زیادهروی كرد
سه گربه را جا زیر دامنش داد
تا جان دهد
«مـیووو مـیووو مـیووو»
جا زیادی تنگ بود
خیانت به دیگ خورش
با كردن كلهاش
توی زغالهای منقل خاتمه یافت
بعدها
شهرهترین مدل شهر شد
چكمههای لنگه به لنگهی تیمور را
با لباس خواب لُنگیی ایاز، سِـت
و هر ساعت نُه شب
به دل كوچهها میزد و
فحش ناموس
بار تمام ماشینهای زباله میكرد
گمانم! بین دو ابرویم داغ میخواهد!
نكند سوراخ میخواهد؟
چارقدش را كه انداخته بود روی چشمهام
به پیشانیام سفت میبندم
از حجله تا میدان شیرعروس میخوانم:
«گُل وَ دَهْسُم رَه، های گُل وَ دَهْسُم رَه»
های! چالنگی، سرچوپی همیشگی
تو هم رد این طبل چپ را بگیر
و بخوان:
_ اسب از گرسنگی میآید _*
اسب از سراشیبی
اسب با زلفهای سیاه
با دُم بریده و زین آویزان میآید و
سُم میكوبد
بر كرههای یابونشدهی سم در هوا
آنقدر میكـوبد
تا از تمام سوراخهاش شیهه بیرون بجهد
تا جواب كالبدشكافی جمیع جنازهها را
پیشگویی كرده باشد.
* از آ هوشنگ چالنگی.