شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

همه در این آینه حضور دارند
پیر
جوان
كودک
از كنار آن‌ها...

در كوچه كه رفتیم به‌دست همه چراغی بود
كه باید می‌سوخت
پس این‌همه...

روزی كودكی پس از نماز از من پرسید:
«من چرا به دنیا آمدم؟»
تمام...

نقابی از خوشبختی بر روی كلمات ناامیدی‌ست
اما بی‌فایده است
چون مردان...

 

نمی‌خواهم
مهمان پریشان باد و باران باشم
شاید فقط یک بار

از رنگ‌و‌بوی زمان 
هراس دارم
مرا به دهلیزهایی می‌برد
...

اگر باید سکوت کنم
سکوت می‌کنم
اما 
باید بدانید
من اشتهای...

از تاریخ رها می‌شویم
به شعر پناه می‌بریم
در شعر درختان فراوان
...

برای همیشه پنجره‌ی اتاق را به روی آفتاب بستم
می‌دانستم
...

انفجار آن هواپیما در آسمان سفید 
در ابر آبی‌رنگ 
با ما ساکنان...

در کهنسالی من و درختان است
که کسی از...

شعرها

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

فرزین پارسی‌کیا

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

تا زبان سرخشان از دار بیرون می‌زند

زری قهار ترس

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

شاهنده سبحانی

پنج شعر از محمد منافی

پنج شعر از محمد منافی

محمد منافی