کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۶۷، قم.

در ایستگاهِ سحر پشت هم قطار شدند

در ایستگاهِ سحر پشت هم قطار شدند
نسیم خم شد و شش قاصدک سوار شدند
یکیش رفت و به پروانه‌ای سلام رساند 
هزار پیله مهیای انفجار شدند
یکی پیام لبی را به باغبان‌ها داد 
که ناگهان همه‌ی میوه‌ها انار شدند
یکی به سرو خبر داد او حنا بسته
کلاغ‌ها همه از کار برکنار شدند
به گوش چشمه یکی گفت مقصدش کوه است
و ماهیان سرِ شوق آمدند و سار شدند
به کوه گفت یکی راز چشم هایش را
که برف‌های سراسیمه آبشار شدند
چه گفت قاصدک آخری نفهمیدم 
که استوارترین کوه ها غبار شدند
هزار اسبه علف‌های هرزه روییدند 
برای مزرعه از شش جهت حصار شدند
شقایق از تن چوپان پیر بالا رفت
که قوچ‌های جوان گرگ‌های هار شدند
و من که خیره به رنگین کمان شدم دیدم
که هفت مار به شکل طناب دار شدند
کبوتران سفیدی که نامه‌بر بودند
شبانه طعمه‌ی خفاش‌های غار شدند
پلنگ و ماه نشستند درد‌دل کردند 
سپس به پنجه‌ی کفتار‌ها دچار شدند
چه گفت قاصدک آخری نمی‌دانم!‌

علی فرزانه‌موحد