چندهزار و هشت مرد سیاه
با چشمهای خالی
استخوان گرفتهاند به آسمان
چندهزار و هشت زن
دامن سپردهاند به بلوطهای وحشی
آتش گرفتهاند.
ما جداییم از حساب دود و بیابان
و اینکه سلیمه خوب میرقصید جداست از ما
حرفی از بلوط و کودکانمان نیست
تنها کمی خون برای هر استخوان
و کمی خورشید برای هر شب
که بلولیم و برقصیم و ناله کنیم
با چشمهایی که نذر آسمان کردهایم.