شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چندهزار و هشت مرد سیاه

چندهزار و هشت مرد سیاه
با چشم‌های خالی
استخوان گرفته‌اند به آسمان
چندهزار و هشت زن
دامن سپرده‌اند به بلوط‌های وحشی
آتش گرفته‌اند.
ما جداییم از حساب دود و بیابان
و این‌که سلیمه خوب می‌رقصید جداست از ما
حرفی از بلوط و کودکانمان نیست
تنها کمی خون برای هر استخوان
و کمی خورشید برای هر شب
که بلولیم و برقصیم و ناله کنیم
با چشم‌هایی که نذر آسمان کرده‌ایم.
 

سینا ستوده

تک نگاری

شعرها

از تو نه

از تو نه

محمود معتقدی

ای دوریِ نزدیک

ای دوریِ نزدیک

هادی میرزانژاد موحد

برای سحر

برای سحر

شقایق شاهرودی‌زاده

تیمارستان

تیمارستان

ستار جانعلی‌­پور