شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

چندهزار و هشت مرد سیاه

چندهزار و هشت مرد سیاه
با چشم‌های خالی
استخوان گرفته‌اند به آسمان
چندهزار و هشت زن
دامن سپرده‌اند به بلوط‌های وحشی
آتش گرفته‌اند.
ما جداییم از حساب دود و بیابان
و این‌که سلیمه خوب می‌رقصید جداست از ما
حرفی از بلوط و کودکانمان نیست
تنها کمی خون برای هر استخوان
و کمی خورشید برای هر شب
که بلولیم و برقصیم و ناله کنیم
با چشم‌هایی که نذر آسمان کرده‌ایم.
 

سینا ستوده

شعرها

...  دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

... دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

فرحناز عباسی

گاهی به این‌جا می‌رسم

گاهی به این‌جا می‌رسم

محمود معتقدی

رستاخیز

رستاخیز

شقایق شاهرودی‌زاده

اغوش نخل ها

اغوش نخل ها

میترا اکرمی