مرا آوازی نیست
سرودی نیست
خیالم
پریشان است
و خواب چشمانم
پر است از شاخههای بیهوده
مرا صدا بزن
زیرا در این سرا
سر من روی سنگ تنهایی است.
مرا به باغ ببر
کو باغ؟
میدانم.
مرا به آشتی پروانهها که خواهی برد
به چشمههای زلال سپیدهی فردا.
دلم عجیب گرفته است.