در بحبوحه ی باران بود
آسمان زنّار بسته بود
دریا؛ کمانی عظیم که در چنگ احدی نبود
خود را کشیده بود تا مرز گسیختن
درخت تناوری که با تن خویش بالیده است؛
ما همه خودرویانیم
برگلشن یا گلخنی
که در گذار پیش از ما بوده است
چون رقص رنگین طلوع گیلاس بُنی مست بر خمار آب
که میبالد و چین به ابرو نمیآرد
و به عاقبت درشت تبر نمیاندیشد.