شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

می‌توانی باشی

می‌توانی باشی
آن وقت
«سوناتِ مهتاب» است
که از پنجره
بر پیكر برهنه‌ی تو می‌تابد
و تو در تختخوابِ من خوابیده‌ای

می‌توانی نباشی
آن وقت
«بتهوون» تنها می‌شود

و رهگذری
در كوچه‌های مهتاب
آرام قدم می‌زند.

از پنجره
«سوناتِ مهتاب»
به گوش می‌رسد.

محمود بهرامی

شعرها

نفست را حبس کن

نفست را حبس کن

محمد شیرازی

بی‌شرف های دور من: بسیار

بی‌شرف های دور من: بسیار

فرزین منصوری

آه ای غرور متصل به غم

آه ای غرور متصل به غم

احمد امیرخلیلی

ارغوان

ارغوان

هادی میرزانژاد موحد