شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

رؤیایی آن سوی روزگاران


در رؤیاهایم
من می‌باریدم و باران می‌بارید.
در همه‌ی بی‌خوابی‌ام
تو باد را
به میهمانی گیسویت خوانده بودی
و یا باد
دست از میهمانی آن پریشانی
بر نمی‌داشت.
تو درخت را بغل کرده بودی
و یا درخت
در آغوش تو می‌سوخت  چه می‌دانم.
اما می‌دانم  
چون خاک در رؤیای نم
پُر از صدای حسادت و افسردگی بودم.
این رؤیا
نمی‌تواند از تبِ دیشب بوده باشد
که تمامِ سال 
تب پشت تب
 از مچ دستم 
دست بر نمی‌دارد.
چشمه‌ی شاه‌آباد* بود و سرکشی چشمت 
و موج هایی پهلو به پهلو
که نفس ِ آخرشان
از دود بر می‌آمد.
دیشب در حریم طاقبازِ بی‌خوابی‌ام گل کرده بودی.
اشک‌های سحرینه‌ام
از آن‌همه بلند بالایی و
از بوی یاس‌های آن خیابان  چکه می‌کرد.
باید این گریه‌ها را
سر بر درختی که تکلیفش را نمی‌دانست و نمی‌دانم
سحرگاهی کنم
شاید برای گلاب مقدسِ معابد 
آبرویی دست‌و‌پا کرده باشم.
صدای چرخِ گرگ‌و‌میش ماشین‌ها
به پنجره و پرده می‌کوبد
سوتِ کارخانه هوا گرفته است
زنگ مدرسه مرا صدا می‌زند
اما،
من باید به سمتِ رؤیایم بروم که
خیابان و درخت 
زیرِ پوستم
از گریه دست بر نمی‌دارند.
 * سرابی معروف در شهر خرم‌آباد
که اکنون آن بغل باز را ندارد. و با حصار سر می‌کند.

نصرت‌الله مسعودی

تک نگاری

شعرها

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

مثل همیشه مرگ تو را خواب دیده‌ام

حسن زینلی مقدم

کراسەکەت بتەکێنە لە زەوی و تۆز و تینوویەتی

کراسەکەت بتەکێنە لە زەوی و تۆز و تینوویەتی

عطا ولدی

پس و پیش‌تر از آن‌که ببینمت 

پس و پیش‌تر از آن‌که ببینمت 

مهدی ریحانی

ترس شب

ترس شب

رضا محمودی‌حنارود