به صبحی دیگر
درآمدهای به تماشای مشتی جنون و/ تنهاییات
بار دیگر
/با تو/ رویاهای گمشده ای/ بهزودی / از راه میرسند
چیزی نمانده
تا بندر آزاد صف لبخندهای سربه زیری
که از پی آن
گلولههای دور و/ نزدیکی/ به روانت/ شلیک میشوند
آنگاه که
موتیفهای عاشقانهای تمام/ همچنان درتو ورق میخورند
و دیگر
گاهی هم به هیاهوی پس پشت بندی دشوار
تصویر عقوبتی بیشمار/ در تو نفس میکشد