شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سیم‌های یک بمب ساعتی


دست‌هایش را بسته بودند
که شعر ننویسد
و سایه‌اش بر دیوار
شعر بود

گفت: 
سایه‌ها همیشه عریان‌اند
حتی اگر لباس پوشیده باشند

دیوارها 
از در 
بیرون رفتند
تا با دیوارهای بیشتری برگردند...

••
در روزهای بعد
آنقدر غذا نخورد
که روزهای بعد
بر زمین افتادند

و آنقدر لاغر شده بود
که می‌توانست 
از لای دو ساعت عبور کند
برود در حیات قدم بزند
در نیمه‌های شب
طوری به خواب رفت
که می‌توانست 
چند فردا داشته باشد

در هفته‌های بعد بود
که در سلول‌ها سطر پیدا کردند
در مشت‌ها، موسیقی
در جیب‌ها، کلمه...

در هفته‌های بعد بود
که هر که را 
از طناب 
آویختند،
شعر شد!

••
کسی که شعر می‌نویسد، تنهاست!
و او 
که گوشه‌های جوانی‌اش را جویده است
و هر گلوله‌ای که خورده را هضم کرده، 
می‌داند
خشمی که در خیابان‌ها آفتاب می‌خورد
بر شاخه‌ها مشت خواهد داد

••
سایه‌اش بر دیوار
سکوت کرده است!
تخیل، سکوت می‌خواهد
وصل‌کردنِ موهای معشوقه به باران
سکوت می‌خواهد
وصل‌کردنِ چشم‌های هم‌بندش 
به بادام‌هایی که عید امسال را تلخ می‌کنند، 
سکوت می‌خواهد
وصل‌‌کردنِ سرخِ سیب‌ها
به سرخی که از آن بخار برمی‌خیزد، 
سکوت می‌خواهد

وصل‌کردنِ سیم‌های یک بمب‌ساعتی، سکوت می‌خواهد!

کسی‌ که شعر می‌نویسد، تنهاست
و آنکه سال‌ها بعد
تنهایی‌ات را از زیرپله‌ای 
در کتابفروشی‌های انقلاب می‌خرد
هیولای خفته را 
بیدار خواهد کرد!
••
یعنی 
کسی نمی‌دانست
که زندان 
دری در سینه‌ی تو داشت
و این سطرها از همان‌جا گریخته‌اند
و حالا
هروقت سطرها را پاک می‌کنم
استخوانت از زیر آن‌ها پیداست

یعنی 
همیشه دیده‌ام
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
پلک‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
درخت‌ها می‌افتند
گلوله‌ها شلیک می‌شوند و
پرنده‌ها می‌افتند

گلوله‌ها شلیک شدند...
تو اما 
چون آبشار
به افتادن، ایستاده‌ای!

گروس عبدالملکیان

شعرها

روژان

روژان

سیدعلیرضا ذوالفقاری

لاکریموسای

لاکریموسای

محمود بهرامی

جاده‌ای سوخته مانده‌ست؛ و اخگرهایش

جاده‌ای سوخته مانده‌ست؛ و اخگرهایش

بابک دولتی

 از گپ با درخت نارنج

از گپ با درخت نارنج

حامد پورشعبان