سقف زمین و آسمان در من شکستهست
قاب غریب و کهنهای هستم که عمریست
تصویر یک مرد جوان در من شکستهست
دردی کهنسالم که درمانی ندارد
درگیر دردم، استخوان در من شکستهست
هر استخوان پیکرم «خطی شکسته»
انگار دشتی خیزران در من شکستهست
این گریهها، این گریهها دست خودم نیست
تنگی شبیه آسمان در من شکستهست
جاماندهام از ایل و تاریخ تبارم
انگار پاهای زمان در من شکستهست
بغض تمام بردگان بسته در بند
دور از نگاهت ناگهان در من شکستهست
چون ساحلی دور و غریب و ناشناسم
بال هزاران بادبان در من شکستهست
دیوار چین هستم که با تکرار هر سنگ
صدبار خواب بردگان در من شکستهست
***
از شانههای تو مدد میخواهم امشب
امشب که بغضی بیکران در من شکستهست