قرصها را که یکییکی بالا
نگاهش به تلویزیون افتاد
به شهردار تهران که مانده بود
چگونه بشکند روزه ی سکوتش را
توی ادارهی پلیس با چای.
یاد خودش افتاد
توی چاهی که یخ بسته بود سایهاش در آن
توی زمستانی که سرها در گریبان.
و قرص نانی در دست
و دستهای پشت پرده
که سنگسارش میکرد
با گلولههای برف.
تاریکی در درونش بود و
چراغ ها پیش روش همه قرمز.
چه کسی اسقف را دوبله می کرد؟
در خیابانهایی که جای پارک نبود.
اسقفی که سقفش برف بیشتری داشت و
خودش را زده بود به روزهداری
آن همه ظرف نقرهای را میخواست چهکار؟
و ژان والژان که لقمهی گلوگیری بود و
پا روی سک سکهی پسر بچهای گذاشت
خودش را ژان میدید یا مادلن نیکوکار؟
هرگاه که میخواست خودش را
توی رودخانهای بیندازد.
ژان والژانی که فرمانش بریده بود و
آب پاکی را ریخته بود روی فرمان آتش
که گرفته بود جان بچههای فرماندار را.
چه پرستویی بود مادر کوزت
که نه در بهار که در زمستان
توی دلت لانه کرد آقای شهردار.
آیا هرزه گازی بود که آدمها را
با خیال تخت زیر میگذاشت؟
یا همدست ژاور که دست دختر حرامزادهاش را
گذاشت توی دست منحرف تناردیهها.
چه میکشید که دندان و
حتی موها
و طنش را
گذاشت بابتش حراج.
قیصر کجایی با کفشهای پاشنه بخواب؟
که ببینی که در به در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد
که ببینی برادرت فرمان بریده است
و هر قدم از این سناریو که پیش میرود و
عمرت را پوچ
و این پاپوش که پایت را توش کردی
از ریگ پر است.
فکر میکنی که چه خواهد شد خان دایی جان ناپلئون؟
آیا چاقوها را شبانه توی لاغری ما فرو میکنند؟
آیا کسی از مردن ما ناراحت میشود؟
آیا کار کارِ انگلیسیهاست؟
شبیه دم است قطرهقطره خون که میچکد از شیر آب
چه کسی با دم این همه شیر آب بازی کرد بناپارت؟
چه کسی از آب خونآلود ماهی سفید گرفت و
سرت را مثل توپ زیر آب
و تو را برد
توی مسابقات واترپولو در آخرین پارت.
روزگاری که چرخش دیگر نمیچرخید و
نمیچربید سبیلهاش
و خم کرده بود زورگاری
کمر مردی را که کارفرماش به بیگاری گرفته بود.
به کدام راه باید میزد خودش را ژان والژان
با این دو راهی که سر راهش سبز شده بود و
آن برگهی زرد که در جیبش
شب را چگونه باید صبح میکرد بی کابوس
توی دشت پر گلی که سنگ میشد
دست به هر کجاش میزد
تنها ژاور بود پشت این سنگها
که به سرش میزد.
لاغر بود کلفتی که چوب کلفت میخورد
و حسابش پاک
بس که اربابش که کلفت داشت
آب پاکی را رویش ریخته بود.
و گرسنگی را حامله بود
آنگاه که لکهی روغنی کتلت را
از روی کت ارباب پاک میکرد و
دوست داشت با کلتی که در جیبش بود
حسابش را صاف کند.
با اینحال آب تناردیهها را که در میآورد؟ کوزت
بار تناردیهها را که در میآورد؟ کوزت
داد تناردیهها را که در میآورد؟ کوزت
سر از تناردیهها که در میآورد؟ کوزت
و مادر کوزت را که میپایید؟ ژان والژان
و مادر کوزت را که میچایید؟ ژان والژان
و مادر کوزت را که میچاپید؟ ژان والژان
و مادر کوزت را که میزایید؟ ژان والژان
مثل مگسی گیر کرده بود کوزت
توی دام عنکبوتها
کسی را نداشت که درددل کند
جز عروسک پشت ویترین را
کسی را نداشت که بغل بگیرد وقت خواب
جز چوب داغ شومینه را.
آیا کسی شب کریسمس پا به او می داد؟
با این همه جوراب که می بافت.
ساعت چند است توی میدان شهرداری رشت
که آدمها تنه میزنند به هم
خشکش زده میرزاکوچک بیاسبدوانیهاش
باران میپوشد جورابهای کوزت را
و سارقان بانک از بیپولی
سر میکنند با جورابهاش
و شیرهای آب که بستهاند دهانشان را با آن.
چه سیلی به راه انداخته کوزت
پشت این سد معبر با اشکهاش
وقتی که مـأمورها پا گذاشتهاند روی دستفروشیهاش.
کنار بادکنکفروشها
که فوت میکنند از غصه توی بادکنکهاشان