سر به دیوار میکوبی
فصل زنده میشود
تو جایش میخوابی/
این همه خونریزی در رگهای تو
فصل در ساقهای پُرخون مادر تمام میشود
فصل که انتهاش نزدیک میشود
برگهای بیگناه میخواهد
گناه کنارِ خیابان است
صدای مویرگهات را در فصل میشنوم
با دستانم گوشهگیر میشوم
گوشهام دیر میشنوند/
مادر کنارهها را دوست داشت
کنارههای قالی
کنارههای خیابان
کنارهی دستانش را که میبوسم
عاشق مردی میشود
بیحاشیه
که قسمتش کنارهی قبرستانست
که هر روز پدرم
بعد از من
در گوشوارههای زنی
چادر میزند
و دوبیتیهای مادرم را میخواند و مادرم را میخواند
و سراغ کنارههای شهر را میگیرد/
فصل به انتها که میرسد
تمام میشود
و من در حاشیهی رگهات خواب میبینم.