شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

به آسانی شب 

به آسانی شب 
جوری جدا کردند تو را از خودم 
تا سکوت 
در دهانی پشت پنجره‌ای تاریک
ماهی تمام باشد 
زخم باز کرده در کسوف 
سرخیش روی پوست گونه گونه‌ات
تلألؤیی از مرگ
با دستانی به سپیدی پنبه که
بریده سرها باد
           مزارع خیابانی!
جوی‌هایتان چرا به‌هم نمی‌ریزد 
چرا خون‌ها به هم نمی‌دوند
تن، مجسمه‌ای تقلبی 
سفید و مرمرین، 
سردیش نمی‌چکد از خون ،
منم.
تویی؟
همسایه پشت پنجره!
همسایه‌ها!
چرا کفن نمی‌پوشید 
چرا شب از تن ما نمی‌رود 
هرچه می‌شوریش
خیابان بلند شود 
بدود نور زرد و 
هول برآید از نهاد  
راست خیره شود
در حدقه‌های خالی ساختمان 
همسایه! می‌شنوی؟
 بلند نمی‌شود دستم تکان بدهد
و خم نمی‌شوی لبخند 
و نمی‌چرخی 
و نمی‌‌آید جلو
تو را جدا کردند از خودم 
و این‌که حسش نمی‌کنم مُسری‌ست 
نگاه کن!
 همسایه 
چطور دهانش باز است،
انگار من باشم 
ماه 
به اندازه‌ی خونی که جاری نمی‌‌شود
مکثر است.

سپیده برنجی

شعرها

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

و آینده‌ام را درخت کرده‌ا‌‌ند

شاهنده سبحانی

برای این روزهای ایران...

برای این روزهای ایران...

کبری موسوی‌قهفرخی

سه شعر از علی بیکی

سه شعر از علی بیکی

علی بیکی

كازابلانكا‌(2)

كازابلانكا‌(2)

محمود بهرامی