ورق زد آلبوم را، عکس سایهروشنی آمد
به حسرت بر زبانش ناگهان نام زنی آمد
لباس سبز، شال سبز، چشمان خمار سبز...
در ایوانش چه بوی پونه و آویشنی آمد!
دوباره کاسِت شاد قدیمی را که روشن کرد
به یادش خاطرات لالهزار دامنی آمد
دلش با توپ سرخی رفت روی بام همسایه
دل چلتکّه زیر دست چاقوی زنی آمد
پس از آن بر سر مادر غمی جوگندمی آمد
جوان اهلیاش از خانه رفت و توسنی آمد
همان توپی که روزی پاره کردم را به دستم داد
به قصد وصله و خونخواهی تنبهتنی آمد...
نمیدانست آب و دانه از بغضم نمیکاهد
قفس شد، دانهی اشکم به چشمش ارزنی آمد
همینکه رفت و عشقش مثل سنجاق از سرم وا شد
به گندمزار من با وعدهی سرخرمنی آمد
پس از آیا وکیلم... ، در سکوت سورهی مریم
ببین دوشیزهی غم با چه بشکنبشکنی آمد!
من و او تکههایی گمشده از عکس یکدیگر
دل قیچی چطور اندازهی سرسوزنی آمد؟