یک نفر دزدیده از هفت آسمان مهتاب را
برده از چشمانمان اندوه هر شب خواب را
سالها پیش از جهان خویش بیرون کردهایم
عشق این هم خانهی ناباب اما ناب را
رنج بر ما دام بستهست و تماشا میکند
همچو صیادی کبوترهای در مضراب را
یک نفر ای کاش جرئت داشت بیرون میکشید
پیکر نیلوفران مرده در مرداب را
خون فروکش میکند از سینهی دریا اگر
وا کند از حلق ماهیها کسی قلاب را
صبر و طاقت از من آشفته میخواهی ولی
انتظار از پا در آورده دل بی تاب را