غریبه ی زیبا
برای تولد مرد من جشن بگیر
گل های پیراهنت را در گلدان بکار و روی میز بگذار
نزدیک کیک چندسالگیش
گاهی کنار او بنشین
و گاهی برای او برقص
لباس ساده ی بلندت را رها کن و بچرخ مقابل چشمانش
آنچنان که سکه ای روی کف اتاق از دستش افتاد باشد
گاهی برای او حرف بزن
و گاهی فقط بخند با سرخ ترین لبخند دنیا
برای شبش شمع روشن کن
و برای شعرش شراب بنوش
بگذار شعر بخواند و در گوشهایت بریزد و بریز موهایت را لای انگشتان فیروزه ایش
بانوی چشم سیاه
سرمه ات را برای عشق من بکش
و عطر بزن آنجایی را که بوسه می زند
امشب بانوی عکس هایش باش
آنچنان بایست در قاب دوربین که الهه ها در معبد
می ایستند
غریبه ی زیبا
چگونه می توانم از تو بیزار باشم
تو زائر کعبه ی من هستی
و لبانت مقدس است
تو خدای مرا بوسیده ای.