جنگ را تازه از سر باز
مستقیم به کمربندی زد –صدو هشتاد-
و سربازهای فراری به خط
این کوچه آنقدر که چشم کار کند، پنجره نداشت
آنقدر که از چشم نیفتد مرخصی
- مردی شبیه بیعکسی کسی برعکس فکرهایی که تا چشم باز کنم، پریده-
روی ماشهای پافشاری کرد بیربط
که وظیفهها در نامه کردند
شلیک را بیهدف نشانه
نامه را بی من سوار
پیادههای اینجا از پا افتادند دنبال تختهای از کار افتاده
از شکل نه، از صفحه
پاسخ شلیک تو را داد
زایشگاهی که ویار استفراغ داشت
هنر برای هنر
اجرای این تابلو بود روی نقاش این بوم
نه اهلی میشود
نه گورش را گم
چشمهای از فرط زیبا –لجنی-
از فرط عاشق –خیس-
در جوب جستجو را رفت
برعکس خود تا انتها
چطور پشت کنم به این سبک
شک به خلق خدا، به خدا اشتباه... شتلق
روی نقطه گریز
چگونه خود را برای خود تعریف
بازی را زندگی، نقشها را پنهان، صحنه را عوض، پرده را...
بکشید!
این حذفها را به چه قرینهای توجیه کنم؟
که در چارچوب خود عوضی
در قانون خیابان یابو
نه، این بازی که آخرش را به بازی گرفته
به درد سربازهای مرخصی هم نمیخورد
آتش!