«پذیرفتن نیما به این معنی نیست که شاعر خود را مقید کند که فقط در قالب نیمایی بنویسد؛ چه این خود قید دیگری ا‌ست و نیما هرگز چنین نمی‌خواست. ارج کار نیما در این است که ارزش‌های نیکوی گذشته در شعرش نفی نشده. نیما دریچه‌ای دیگر به روی شعر فارسی گشود و گرچه این دریچه در لحظه‌ای گشوده شد که شعر فارسی به‌راستی حناق گرفته بود، اما این هرگز به آن معنی نبود که باید همه‌ی دریچه‌های دیگر بسته شود. مگر نه این‌که شعرْ آزادی ا‌ست و مگر نه این‌که مقید کردن شعر در یک قالب ـ گیرم قالب آزاد ـ خود به‌نوعی دیگر، سلب آزادی از شعر است؟»
جملاتی که به‌‌عنوانِ پیشانی‌نوشتِ این نوشته آورده‌ام، گفته‌های حسین منزوی ا‌ست در شماره‌ی ۶۶ مجله‌ی تماشا، تیر سال ۱۳۵۱. خوب است که در همین ابتدای مسیر، موضِعِ منزوی به شعر را در نظر داشته باشیم. با تورقی کوتاه، آشکار است که در کارنامه‌ی سنگین اشعار منزوی، بیش‌تر قالب‌های شعری به ‌چشم می‌خورند؛ غزل و منهای غزل. بار دیگر برگردیم به جملاتی که از او نقل کردم؛ می‌توان به‌یقین گفت که منزوی در بینش شعری، جزو پذیرندگان نیما بود. دست‌کم در این بینش که شعر در اثنایی که نیما دست به انقلاب زد، نفس‌های تنگی می‌کشید و نیازمند احیا در شیوه‌ی اندیشه‌ورزی بود و ابزار این هدفِ والا، تغییر ساختار به‌منظور تغییر کارکرد بود. با وجود این، منزوی همچنین لجاجت بر سر نیمایی‌نوشتن را هم نهی کرد و به آینده‌ی وزن و عروض کلاسیک خوشبین و وفادار ماند؛ در صورت استفاده‌ی هوشمندانه از آن‌ها.
در این فرصت، می‌خواهم زاویه‌ی نگاهم را بچرخانم به‌سوی شعرهایی از حسین منزوی که اندکی مسکوت مانده‌اند
و از هیاهوی چراغانی‌شده‌ی غزل او دورند. می‌خواهم در این سکوتِ رسانه‌ای درباره‌ی منزوی بنویسم؛ منزوی منهای غزل. البته کمی خنده‌دار و غیرممکن به‌نظر می‌رسد اگر ادعایی این‌چنین بزرگ داشته باشیم و مثل این می‌ماند که مثلاً بخواهیم اجزای خانه‌ای را زیر نظر بگیریم، بی این‌که ستون داشته باشد. ستون‌ها هستند و هوای کار را دارند که همه‌‌چیز ناگهان متلاشی نشود. ردپای غزل منزوی همه‌‌جای کارنامه‌ی او هست، حتی در هیئت غیر غزل‌های او.
شاید به‌نظر آسان برسد نوشتن درباره‌ی بخشی از کارنامه‌ی منزوی که کم‌تر درباره‌ی آن نوشته شده است. شاید به‌نظر برسد که این‌گونه می‌شود توجه‌ها را ساده‌تر معطوف به خود کرد، اما همین هم کارِ نویسنده را از جهتی سخت می‌کند، هر چند باز هم از جهتی دیگر، منزوی را هر کجای بلاغت و فرم و محتوا و قالب و وزن و... بگذاری شاعر است و می‌توان درباره‌ی کمّ‌ و کیف شعرش کاوش کرد و لذت برد.
 حسین منزوی، به‌غیر از غزل‌هایش، مجموعه‌ی بزرگی شامل شعرهای آزاد و نیمایی و شعرهایی در قالب مثنوی، قصیده، چهارپاره، رباعی، دوبیتی و... دارد که هر یک در جای خود قابل‌مطالعه‌اند، اما به این منظور که دقت مطالعه بالاتر برود، ذیلِ عنوانِ «منزوی منهای غزل»، اشعار در قالب‌های کلاسیک را عجالتاً با غزل در یک زمره‌ فرض کرده‌ایم تا در این نوشته بر اشعار آزاد و نیمایی متمرکزتر باشیم.

از نیمایی تا آزادی
در میان اشعارِ غیر غزل منزوی، مهم‌ترین اشعار او اشعار آزاد و نیمایی‌اش به‌ حساب می‌آیند، بنابراین در این یادداشت هم به همین بخش از اشعار او می‌پردازیم تا فرصت کافی برای رسیدن به نتیجه‌ای معقول را داشته باشیم و بتوانیم ببینیم جایگاه منزوی در این بخش از کارنامه‌اش چگونه است.
برای رسیدن به چنین جمع‌بندی‌ای، به تحلیل ساختاری و موشکافانه‌ی این اشعار نیاز داریم تا نخست ببینیم چه ویژگی‌هایی در ساختارشان وجود دارد و این ویژگی‌ها چگونه در انسجام‌بخشی به آن‌ها نقش دارند؛ این اشعار تا چه حد نوآور و مدرن‌ و تا چه اندازه تکرارکننده‌ی تجارب پیشینیانند. برای رسیدن به این امر، پیکره‌ای کامل از اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی منظور شده است و از نگاه تاریخی به اشعار پرهیز شده است، یعنی به‌دنبال این نبوده‌ام که بگویم در فلان برهه منزوی مثلاً این‌گونه بوده است و در فلان برهه‌ی دیگر به آن یکی مهارت دست یافته است. بنابراین‌ هر شعر را یک داده در نظر گرفته‌ام تا شاهدی باشد برای نتیجه‌گیری نهایی و پدیدارشناسی کلی.
روزگاری شده است که منشأ شعر، دیگر نه نقطه‌ی نامعلومِ الهام تصور می‌شود و نه کلام خدایان و نه به‌قول مهدی اخوان ثالث، محصول بی‌تابی آدم در لحظاتی‌ که شعور نبوت بر او پرتو افکنده. هر چند بخشی از این دست مسائل و قدری جنون آنی و کشف و شهود هم در کار هست، اما قطعاً خود اخوان هم این پرتوی آسمانی را بدون در دست داشتن تکنیک روا نمی‌دانست و شعر تلقی نمی‌کرد! حالا آن‌قدر تکنیک و ابزارهای گوناگون برای شعر مطرح و در دسترس است که طبیعتاً برای خوانش صحیح آن باید این ابزارها را در رَوند نقد شعر مدنظر داشت و شعر حالا توأمان محصول اندیشه و احساس شاعر است.
نکته‌ای که، به‌‌ حتم، در همان نگاه اول، هنگام قیاس بین غزل و غیر غزل شعرهای منزوی، به‌ چشم می‌آید این است که، خلاف برخی شاعرانِ کلاسیک‌سرا که سپید هم نوشته‌اند، منطق غزل بر شعرهای آزاد او سایه‌ی سنگینی نینداخته است. از این بابت که روایت در اشعار او کم‌وبیش نقش دارد و شاکله‌ی اشعار آزاد و نیمایی او شبیه شاکله‌ی غزل نیست که هر چند سطر، گویی نقش یک بیت را بازی کنند و استقلال تام معنایی داشته باشند و بدون پیوند با سطرهای دیگر باشند و شاعر به درون‌مایه‌ی مشترک کلی‌ای بین سطرهایی پراکنده بسنده کرده باشد. نمی‌شود هم گفت که این خاصیت به‌طور مطلق در شعرهای آزاد و نیمایی منزوی دیده نمی‌شود، ولی می‌توان گفت منطق متمرکزی نیست و بسامد معناداری ندارد. برای مثال، شعر «قدح» را نمونه می‌آورم. در این شعر، با یک تصویر کلی سروکار داریم که روایتی‌ است از تغییر شکل راوی به قدح و در عین حال گفت‌وگوی او با یک‌دوم شخص مفرد. این رَوند ادامه دارد و شاعر برای عمل‌آوردن شعر از شاخه‌ی یک تشبیه به شاخه‌ی تشبیه بی‌ربط دیگر ـ چنان‌که گاه در غزل می‌بینیم ـ نمی‌پرد:
وقتی که پرده را
یک سو زدی
در باغ‌های چینی
گل‌ها
میان جِرم و جوانه
و در گلوی مرغ‌های لعابی
نُت‌های بغض‌کرده
در نیمه‌راه ترس و ترانه
بازایستاده بودند
از رف
برداشتی مرا
با آستین
از چهره‌ام غبار گرفتی
و پشت پنجره
بر کاشی‌ام نهادی
تا وقت دررسد
از صبح ناب
پر شده‌ام
در من
یک جرعه آفتاب
نمی‌نوشی؟
(«شعر قدح»، حسین منزوی)

شیوه‌ی تخیل‌ورزیِ این شعر و شکل پلکانیِ کامل ‌شدنِ تصویر، جزو بهترین نمونه‌‌ها در شعر منزوی ا‌ست که اتفاقاً انتخاب موسیقی بسیار هوشمندانه‌ای هم دارد و سطرها را مدام با توقف روبه‌رو می‌کند و حرکت آرام و با تردیدِ کاراکترِ دوم شخص را از دید راوی به ‌تماشا می‌گذارد.
من با نمونه ‌آوردن از یکی از اشعارِ به عقیده و تحلیل خودم ممتازِ منزوی آغاز کردم، اما در مجموع به‌ نظر می‌رسد منزوی همان‌طور که خوانندگان به‌درستی تصمیم گرفته‌اند، در جای درستی سردمدار قرار گرفته است و نامش به‌درستی به نام غزل پیوند خورده است. نمی‌توان گفت اشعار غیر از غزل او کاملاً تهی از نوآوری و مشخصه‌های چشمگیرند، اما شواهد نشان می‌دهد که بسامد اشعار درخشان او در غزلیاتش به‌مراتب بالاتر است.
محتوای شایع در اشعار حسین منزوی شامل دو فضای مضمونی می‌شود؛ یکی محتوای رمانتیکِ تغزلی‌ و دیگری محتوای اجتماعیِ معترض ـ که شواهد و داده‌های شعری او حاکی از آن است که روساخت زبانی شعر او در دسته‌ی نخست (اشعار عاشقانه) بیش‌تر به‌سوی جنس تخیلِ عمیق‌تر و کشف و شهودهای ظریف‌تر می‌رود و اشعارِ با درون‌مایه‌ی اعتراضی عمدتاً بیان بسیار مستقیم و غیرانتزاعی‌ دارند و کم‌تر به‌سوی پدیدارشناسی از امر موجود و استعاره‌پردازی می‌روند. گاهی ارجاعات برون‌متنی یا به زبان پیشینیان تلمیح‌هایی به کمک این دست از اشعار می‌رسند و به‌منظور اضافه‌ کردن مفهومی فلسفی یا بهتر بگوییم عرفانی قدم برمی‌دارند که در این موارد بیش‌تر با چند سوژه‌ی پرتکرار مانند داستان حضرت ابراهیم و حضرت یوسف و نمادهای پرکاربرد مثل سیب حوا و سیب بهشت بازی شده است، که گاهی کشفی نو در آن‌ها صورت گرفته است گاهی هم نه یا گاهی از روایت معمول آن‌ها آشنایی‌زدایی شده است. برای مثال:
شعری نوشت عاشق:
«کان سیب‌های راه‌به‌پرهیزْبسته را
در سایه‌سار زلف، تو می‌پروری هنوز»
معشوق خواند و پرسید:
«تو سیب خورده‌ای هیچ؟»
عاشق نوشت:« نه!
یعنی که از تو چه پنهان
ای باغبان بهشت! ای یار!
من سیب خورده‌ام اما
سیب بهشت نه!»
(«شعر سیب»، حسین منزوی)

می‌توان دید که هر چند با زیبایی‌شناسی مطلقاً کلاسیک روبه‌روییم، اما از نقطه‌ی جالبی کلیشه‌زدایی شده است و کشفی شاعرانه، جایگزین روایتی تکراری شده است.
 در این مقال، قصد خرده‌گرفتن به شاعر یا دوره‌ای شاعری نیست و اصلاً چنین ادعایی وجود ندارد. دوره‌ای که شاعر در آن می‌زیسته، دوره‌ای نبوده است که فرصتِ هستی‌شناسی فلسفیِ پدیده‌ها بوده باشد و جز عده‌ی خاصی در آن دوره به‌سوی اشعار اینچنینی نرفته‌اند. منزوی هم در راستای تحقق اهداف جریان‌شناختی عصر خود و برای خوش‌آمد مردمِ عصرِ خود قلم می‌زده است و همان‌طور هم از سوی عموم و خواص پذیرفته شده است، چرا که برای هیچ‌کدام از این دو جامعه‌ی هدف دست‌‌خالی نبوده است.
از قدم‌های مثبتی که حسین منزوی، به‌‌طور کلی، در کارنامه‌ی شعری خود برداشته، وارد کردن کلمات غیر ادبی به بافت زبانیِ اکیداً ادبی ا‌ست، هر چند این مشخصه بسامد بالایی در اشعار آزاد و نیمایی‌اش ندارد و نمی‌تواند به‌منزله‌ی مشخصه‌ای چشمگیر در شعر او در نظر گرفته شود، اما در مجموع می‌توان گفت منزوی به‌‌عنوان شاعری متجدد شناخته می‌شود که اِبایی از این‌گونه کارها نداشته است و دامن شعر را با گفتن چند کلمه‌ی محاوره آلوده نمی‌دیده است. او با وجود تمایلات کلاسیکی که از نظر بلاغی در وجودش نهادینه بودند، همواره به تخطی از آن‌ها هم دست زده است و از این جهت، گفتمانی نو پدید آورده است.
از سوی دیگر، می‌توانیم ببینیم که شعر منزوی از منظر زبان همزمان ساده است، اما سَبُک نیست؛ زبانی نزدیک به زبان محاوره نیست و اتفاقاً از جهات واژگانی و نحوی که بر آن دقیق می‌شویم می‌بینیم زبانی کارشده است؛ مطلقاً نیاراسته نیست، حتی تهی از نوآوری‌های بلاغی هم نیست، اما کماکان زبانی سبک است و به‌قول معروف توی حوض آرایش نرفته است. شاید بتوان این‌طور گفت که پروژه‌ی شعر منزوی ابداً پروژه‌ای زبانی نبوده است، یعنی به‌فرض آن‌طور که نسبت شاملو با زبان، نسبتی پرطمطراق است یا نسبتی که مثلاً فروغ در طول دوران شاعری‌اش با زبان داشت و در نوع خود با دیگران قابل‌ تمایز است، در شعر منزوی کم‌تر این‌طور است. زبان برای او صرفاً ابزاری ا‌ست که گفته‌های خود را در آن بسته‌بندی می‌کند. تأکید می‌کنم که در این نوشته درباره‌ی شعرهای آزاد و نیمایی منزوی صحبت می‌کنیم. بهتر است این‌طور بگوییم که پروژه‌ی اشعار آزاد و نیماییِ منزوی، پروژه‌ای غیرزبانی بوده است. اگر بخواهیم پروژه‌ای زبانی برای شعر منزوی تعریف کنیم، می‌توانیم بگوییم این پروژه، صلحی ا‌ست که در زبانش میان امروزی‌بودن و باستانی‌بودن برقرار کرده است، یعنی نه مطلقاً آرکائیک است که جوابگوی دغدغه‌ی عصر خود نباشد، نه کاملاً از فضای زبان ادبی‌ عصر پیش‌تر از خود جدا شده است که پشتیبانیِ ادبیات غنی پشت خود را از دست بدهد. مثال می‌آورم:
می‌دانستیم
می‌آید
می‌دانستیم
در لحظه‌ای مشعشع و تاریخی
او
ـ آن نبوغ نورانی
کحل‌الشفای دیده‌ی بیماران ـ
بر ما
گذار خواهد داشت.
(بخشی از شعر «همسایه روی مهتابی بود»، حسین منزوی)

شاخصه‌ی مهم دیگری که منزوی را از ادبیات کلاسیک پیش از خود جدا می‌کند این است که کوشیده است از زاویه‌ای مادی‌تر به عشق نگاه کند و پاسخگوی عشقِ قابل ‌لمس‌ترِ زمانه‌ی خود باشد؛ زمانه‌ای که دیگر لازم نیست به عشق آن‌قدرها هم متافیزیکی نگاه کنی، عشق به‌لحاظ فیزیکی قابل‌ دسترس‌تر است و این را می‌توان در نمونه‌های بسیارِ اشعار عاشقانه‌ی او رصد کرد. البته در این باره هم منزوی شاعر کم‌و‌بیش محافظه‌کارتری ا‌ست و این برمی‌گردد به همان پیوندی که از دو لحاظ معنوی و بلاغی همچنان میان منزوی و مرام کلاسیک برقرار است.
برای جمع‌بندی مختصر، می‌توانم بگویم حسین منزوی در سرودن اشعار آزاد و نیمایی خود با زیبایی‌شناسی تا اندازه‌ای کلاسیک و زبان نزدیک به آرکائیکش گاهی فرصت بالیدن شکارهایی تصویری را که ظرفیت فوق‌العاده‌ای برای خلق اشعاری درخشان داشته‌اند، گرفته است. نگاه سانتی‌مانتال و گرایش کلاسیک و بلاغت محافظه‌کار شاید با چاشنی شکار تصویر و تخیل شگرف در غزل و در زمان و زمانه‌ای درست ولوله‌ به‌پا کند، اما در عرصه‌ی شعر آزاد که همردیفان دیگر پا را فراتر گذاشته‌ بوده‌اند نمی‌تواند به آن اندازه پیشگام شمرده شود و درباره‌ی دیگر شاعرانی هم که این مسیر را پی گرفتند نیز همین‌طور بوده است؛ البته نمی‌توان به این گزاره‌ها هم نگاه صفر و صدی داشت. ما پیش از منزوی، شاعری مانند اخوان‌ثالث را داشته‌ایم با بلاغت کلاسیک، اما اشعاری سرشار از اندیشه‌ورزی و آشنایی‌زدایی‌های شگرف از گفتمان‌های حتی کلیشه‌ای، شاید با این تفاوت که آموزه‌های نیما را گسترده‌تر دریافت کرده و به ‌کار گرفته بود. این‌گونه است که منزوی شاید در عرصه‌ی شعر آزاد نتوانست به‌اندازه‌ی غزل پیشرو باشد و با همنسلانش رقابت کند، چرا که در حیطه‌ی فرم آن‌قدرها شاعر جسوری نبوده است، و با وجود چند نمونه‌ی شاخص فرم در پیکره‌ی اشعارش، شاهد موارد پرشماری هستیم که درجه‌ی بالای تغزل‌ورزی از توجه به ساختار پیشی گرفته است و فرم را در سیطره‌ی خود قرار داده است و شعر را از این نظر در حدی متوسط نگه داشته است. مثال می‌آورم از شعری که میزان مصرف تشبیهات سانتی‌مانتال در آن آن‌قدر بالاست که شعر از نظر فرم، اندکی عقیم مانده است:
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه‌شرحه کنم
زخم‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از قواره‌ی نور
و تیمارداری‌ات
کرشمه‌ای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
(«شعر زخم»، حسین منزوی)

نتیجه این‌که منزوی در غزل، ارمغان بیش‌تری برای ارائه داشته است و ناخودآگاه جمعی شعر ایران به‌‌خوبی این را دریافته است.
سخت است در قالبی محدود به مباحث نامحدود بپردازیم، بنابراین تا حد امکان از آنچه پیش‌تر بیش‌تر گفته‌اند می‌گذرم و می‌کوشم از زاویه‌ای دیگر به اشعار غیر از غزل شاعرِ فقیدِ ارزشمند نزدیک بشوم. منظورم از آنچه پیش‌تر بیشتر گفته‌اند مواردی نظیر برشمردن نوآوری‌های بلاغی اوست در زمره‌ی نوآوری‌های واژگانی و تبحر در استفاده از عنصر تکرار برای تولید کارکرد شاعرانه و... که همگان گفته‌اند و خوانندگانِ پیگیر خوانده‌اند و ما نیز بر آن‌ها واقفیم و گواهی می‌‌دهیم. بگذارید به پاره‌ای از شعری دیگر نگاه کنیم تا به وجه مهمی از توانایی‌های بلاغی شاعر پرداخته باشیم. اهمیت گفتمانی بخشیدن به سازه‌های جمله را می‌توان در این شعر دید:
خورشید را نُه بار چرخاندند
و کوفتندش
بر
سرِ من.
(بخشی از شعر «پیک»، حسین منزوی)

در این سطر از شعر «پیک»، شاعر از طریق جابه‌جایی گروه حرف‌اضافه‌دار «بر سر من» و تغییر بسته‌بندی اطلاعی جمله، این پاره از گفتار را برجسته کرده است. برجسته‌سازی‌های نحوی از این دست در شعر منزوی کم نیستند و بررسی آن‌ها می‌تواند مفید و کارآمد باشد.
یا در جای دیگر می‌بینیم که قراردادی از بازی زبانی برای خود دست‌وپا می‌کند و این‌طور می‌نویسد:
می‌ایستی که بایستانی‌ام؟
نارفیق!
در نیم راهم می‌نهی که بتنهایی‌ام؟
(بخشی از شعر «سینکوب ۲»، حسین منزوی)

برای اختتامیه‌ی این نوشته می‌خواهم به شعری اشاره کنم که در این پیکره‌ی عظیم از اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی از بابتی می‌درخشد. شعر «کودک، زن، گیلاس» که ندیده‌ام کسی به آن اشاره‌ای درخور کرده باشد:
زیر درخت
کودکی‌ام در باران دوش می‌گیرد
تا خاطره‌ها از غبار عریان شوند و
پیش از گیلاس‌ها
رنگ بگیرند
کودک
جیب‌های کوچکش را
از گیلاس‌های نارس پُر می‌کند
یک جفت گیلاس دوقلو را در گوش چپ خواهر کودک‌ترش می‌آویزد
چهل‌ویک‌بار دور حوض می‌دود
نفس‌نفس‌زنان به خودش در آب حوض لبخند می‌زند
ـ تو چقدر شکسته شده‌ای پسر!
و حیاط قدیمی که انگار قالت گذاشته
تا تقریباً همون‌طور مونده باشه که وقتی تو شش سالت بود
و اصلاً فکر نمی‌کردی یه روزی تو این خونه
سرخ‌ترین گیلاس‌ها را از دهان زنی بچینی
که اگر قصه‌گوهای کوچه و بازار شناخته بودندش
حالا کنار دخترای نارنج و ترنج یه قصه هم داشتیم
که اسمش زن گیلاس بود یا یه چیزی مثل این
ـ یعنی واقعاً این گیلاسا چهل‌ویه سال طول کشیده
تا برسن و سرخ بشن؟
آه که اگر این زمین،
مرا در بوی علف خیس بپیچد
اگر این آسمان،
پنجره‌ی غبارآلوده را به ‌رگبار ببندد
شاید در افق‌های بارانی چشمانت
پرنده‌ای آفتابی شود
که با خورشیدی بر کاکل
رنگین‌کمان گمشده‌ی من و تو را
به منقار از چاه بیرون خواهد کشید.
(شعر «کودک، زن، گیلاس»، حسین منزوی)

اگر تورقی بکنید و یک بار سربه‌سر اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی را بخوانید، خواهید دید که منظور من چیست، و خواهید دید که حتی یک نمونه شبیه به این شعر پیدا نمی‌کنید که چنین چفت‌وبستی داشته باشد که همزمان چنین شکل تخیلی با این دست از اِلِمان‌های روایی مدرن همکاری کنند تا شعری خلق شود. این همان ساختار و نمونه‌ی تغزل تحت‌کنترلی ا‌ست که باعث شده فرم بتواند متبلور شود و بستر مناسبی برای انسجام ‌بخشیدن به تصاویر ساخته‌ شده باشد. هر چند برای مثال شعر «بازدید» را می‌بینیم که اجزای قابل‌‌توجهی دارد، اما از آن‌جایی که تصویر را خیلی زود لو می‌دهد و فرصت اکتشاف را از خواننده می‌گیرد اندکی جا می‌ماند؛ از آنچه بخواهیم به آن بگوییم یک شعر بی‌نقص. در شعر «کودک، زن، گیلاس»، تصویری اولیه از زمان حال داریم (کودکی‌ام در باران دوش می‌گیرد) که از انتخاب زمان حال در فعل‌ مضارع قابل‌‌درک است و پس از آن زمان گذشته به‌طور موازی در کنار زمان حال قابل‌رؤیت است و شاعر از بیان مستقیم این مسئله طفره رفته است و بی‌نیاز شده است؛ به این صورت که «کودکی‌ام» حالا تبدیل به «کودک» شده است و از زبان راوی دانای کل روایت می‌شود و این بار هم باز با افعال مضارع که گویی همین حالا در حال وقوعند. گویی که راوی تصویر خودش را می‌بیند و حکایت می‌کند. شاعر پای دیالوگ را هم به شعر باز می‌کند و در جای درست از زبان محاوره بهره می‌گیرد و همه‌ی این‌ها بیانگر این است که دست شاعر از ابزارهای خلق شعر رده‌بالا خالی نیست و کاملاً مسلح است. شعرهای خوب و قابل‌‌تأمل منزوی در قالب آزاد و نیمایی کم نیستند، چندین شعر در کارنامه‌ی او به‌ چشم می‌خورند که دست بر طریق تازه‌ای از اندیشه‌ورزی گذاشته‌اند، مانند شعرهای «باطل»، «گذار»، «منحنی» و... اما چنانچه اشاره شد، از یافتن بهترین طریق انتقال و ساختار غافل مانده‌اند. شعر «کودک، زن، گیلاس» شعری‌ است که در عین حال استفاده از شگردهای شاعرانه‌ی مناسب، لحن تغزلی موردپسند شاعر را هم داراست، بنابراین باز هم مُهر تأییدی می‌نشاند پای این حقیقت که حسین منزوی شاعرِ مهمی بوده است، چه در غزل و چه بالقوه در غیر از غزل. حال این‌که چرا برای آفریدن این دسته از شعرها اقدام جدی‌تر و پایدارتری نکرده است معمایی ا‌ست که حل آن نیازمند پژوهش دیگری‌ است. فی‌الحال به تأکید بر جملات خودِ منزوی، که در ابتدای نوشته آورده‌ام، بسنده می‌کنم که شعرْ آزادی‌ است. او در انتخاب طریق شاعری خود آزاد بوده است و خواننده نیز در انتخاب شعری که می‌خواند آزاد است، خواه غزل، خواه جز آن.  
 

تغزلِ تحتِ کنترل و بلاغتِ محافظه‌کار

«پذیرفتن نیما به این معنی نیست که شاعر خود را مقید کند که فقط در قالب نیمایی بنویسد؛ چه این خود قید دیگری ا‌ست و نیما هرگز چنین نمی‌خواست. ارج کار نیما در این است که ارزش‌های نیکوی گذشته در شعرش نفی نشده. نیما دریچه‌ای دیگر به روی شعر فارسی گشود و گرچه این دریچه در لحظه‌ای گشوده شد که شعر فارسی به‌راستی حناق گرفته بود، اما این هرگز به آن معنی نبود که باید همه‌ی دریچه‌های دیگر بسته شود. مگر نه این‌که شعرْ آزادی ا‌ست و مگر نه این‌که مقید کردن شعر در یک قالب ـ گیرم قالب آزاد ـ خود به‌نوعی دیگر، سلب آزادی از شعر است؟»
جملاتی که به‌‌عنوانِ پیشانی‌نوشتِ این نوشته آورده‌ام، گفته‌های حسین منزوی ا‌ست در شماره‌ی ۶۶ مجله‌ی تماشا، تیر سال ۱۳۵۱. خوب است که در همین ابتدای مسیر، موضِعِ منزوی به شعر را در نظر داشته باشیم. با تورقی کوتاه، آشکار است که در کارنامه‌ی سنگین اشعار منزوی، بیش‌تر قالب‌های شعری به ‌چشم می‌خورند؛ غزل و منهای غزل. بار دیگر برگردیم به جملاتی که از او نقل کردم؛ می‌توان به‌یقین گفت که منزوی در بینش شعری، جزو پذیرندگان نیما بود. دست‌کم در این بینش که شعر در اثنایی که نیما دست به انقلاب زد، نفس‌های تنگی می‌کشید و نیازمند احیا در شیوه‌ی اندیشه‌ورزی بود و ابزار این هدفِ والا، تغییر ساختار به‌منظور تغییر کارکرد بود. با وجود این، منزوی همچنین لجاجت بر سر نیمایی‌نوشتن را هم نهی کرد و به آینده‌ی وزن و عروض کلاسیک خوشبین و وفادار ماند؛ در صورت استفاده‌ی هوشمندانه از آن‌ها.
در این فرصت، می‌خواهم زاویه‌ی نگاهم را بچرخانم به‌سوی شعرهایی از حسین منزوی که اندکی مسکوت مانده‌اند
و از هیاهوی چراغانی‌شده‌ی غزل او دورند. می‌خواهم در این سکوتِ رسانه‌ای درباره‌ی منزوی بنویسم؛ منزوی منهای غزل. البته کمی خنده‌دار و غیرممکن به‌نظر می‌رسد اگر ادعایی این‌چنین بزرگ داشته باشیم و مثل این می‌ماند که مثلاً بخواهیم اجزای خانه‌ای را زیر نظر بگیریم، بی این‌که ستون داشته باشد. ستون‌ها هستند و هوای کار را دارند که همه‌‌چیز ناگهان متلاشی نشود. ردپای غزل منزوی همه‌‌جای کارنامه‌ی او هست، حتی در هیئت غیر غزل‌های او.
شاید به‌نظر آسان برسد نوشتن درباره‌ی بخشی از کارنامه‌ی منزوی که کم‌تر درباره‌ی آن نوشته شده است. شاید به‌نظر برسد که این‌گونه می‌شود توجه‌ها را ساده‌تر معطوف به خود کرد، اما همین هم کارِ نویسنده را از جهتی سخت می‌کند، هر چند باز هم از جهتی دیگر، منزوی را هر کجای بلاغت و فرم و محتوا و قالب و وزن و... بگذاری شاعر است و می‌توان درباره‌ی کمّ‌ و کیف شعرش کاوش کرد و لذت برد.
 حسین منزوی، به‌غیر از غزل‌هایش، مجموعه‌ی بزرگی شامل شعرهای آزاد و نیمایی و شعرهایی در قالب مثنوی، قصیده، چهارپاره، رباعی، دوبیتی و... دارد که هر یک در جای خود قابل‌مطالعه‌اند، اما به این منظور که دقت مطالعه بالاتر برود، ذیلِ عنوانِ «منزوی منهای غزل»، اشعار در قالب‌های کلاسیک را عجالتاً با غزل در یک زمره‌ فرض کرده‌ایم تا در این نوشته بر اشعار آزاد و نیمایی متمرکزتر باشیم.

از نیمایی تا آزادی
در میان اشعارِ غیر غزل منزوی، مهم‌ترین اشعار او اشعار آزاد و نیمایی‌اش به‌ حساب می‌آیند، بنابراین در این یادداشت هم به همین بخش از اشعار او می‌پردازیم تا فرصت کافی برای رسیدن به نتیجه‌ای معقول را داشته باشیم و بتوانیم ببینیم جایگاه منزوی در این بخش از کارنامه‌اش چگونه است.
برای رسیدن به چنین جمع‌بندی‌ای، به تحلیل ساختاری و موشکافانه‌ی این اشعار نیاز داریم تا نخست ببینیم چه ویژگی‌هایی در ساختارشان وجود دارد و این ویژگی‌ها چگونه در انسجام‌بخشی به آن‌ها نقش دارند؛ این اشعار تا چه حد نوآور و مدرن‌ و تا چه اندازه تکرارکننده‌ی تجارب پیشینیانند. برای رسیدن به این امر، پیکره‌ای کامل از اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی منظور شده است و از نگاه تاریخی به اشعار پرهیز شده است، یعنی به‌دنبال این نبوده‌ام که بگویم در فلان برهه منزوی مثلاً این‌گونه بوده است و در فلان برهه‌ی دیگر به آن یکی مهارت دست یافته است. بنابراین‌ هر شعر را یک داده در نظر گرفته‌ام تا شاهدی باشد برای نتیجه‌گیری نهایی و پدیدارشناسی کلی.
روزگاری شده است که منشأ شعر، دیگر نه نقطه‌ی نامعلومِ الهام تصور می‌شود و نه کلام خدایان و نه به‌قول مهدی اخوان ثالث، محصول بی‌تابی آدم در لحظاتی‌ که شعور نبوت بر او پرتو افکنده. هر چند بخشی از این دست مسائل و قدری جنون آنی و کشف و شهود هم در کار هست، اما قطعاً خود اخوان هم این پرتوی آسمانی را بدون در دست داشتن تکنیک روا نمی‌دانست و شعر تلقی نمی‌کرد! حالا آن‌قدر تکنیک و ابزارهای گوناگون برای شعر مطرح و در دسترس است که طبیعتاً برای خوانش صحیح آن باید این ابزارها را در رَوند نقد شعر مدنظر داشت و شعر حالا توأمان محصول اندیشه و احساس شاعر است.
نکته‌ای که، به‌‌ حتم، در همان نگاه اول، هنگام قیاس بین غزل و غیر غزل شعرهای منزوی، به‌ چشم می‌آید این است که، خلاف برخی شاعرانِ کلاسیک‌سرا که سپید هم نوشته‌اند، منطق غزل بر شعرهای آزاد او سایه‌ی سنگینی نینداخته است. از این بابت که روایت در اشعار او کم‌وبیش نقش دارد و شاکله‌ی اشعار آزاد و نیمایی او شبیه شاکله‌ی غزل نیست که هر چند سطر، گویی نقش یک بیت را بازی کنند و استقلال تام معنایی داشته باشند و بدون پیوند با سطرهای دیگر باشند و شاعر به درون‌مایه‌ی مشترک کلی‌ای بین سطرهایی پراکنده بسنده کرده باشد. نمی‌شود هم گفت که این خاصیت به‌طور مطلق در شعرهای آزاد و نیمایی منزوی دیده نمی‌شود، ولی می‌توان گفت منطق متمرکزی نیست و بسامد معناداری ندارد. برای مثال، شعر «قدح» را نمونه می‌آورم. در این شعر، با یک تصویر کلی سروکار داریم که روایتی‌ است از تغییر شکل راوی به قدح و در عین حال گفت‌وگوی او با یک‌دوم شخص مفرد. این رَوند ادامه دارد و شاعر برای عمل‌آوردن شعر از شاخه‌ی یک تشبیه به شاخه‌ی تشبیه بی‌ربط دیگر ـ چنان‌که گاه در غزل می‌بینیم ـ نمی‌پرد:
وقتی که پرده را
یک سو زدی
در باغ‌های چینی
گل‌ها
میان جِرم و جوانه
و در گلوی مرغ‌های لعابی
نُت‌های بغض‌کرده
در نیمه‌راه ترس و ترانه
بازایستاده بودند
از رف
برداشتی مرا
با آستین
از چهره‌ام غبار گرفتی
و پشت پنجره
بر کاشی‌ام نهادی
تا وقت دررسد
از صبح ناب
پر شده‌ام
در من
یک جرعه آفتاب
نمی‌نوشی؟
(«شعر قدح»، حسین منزوی)

شیوه‌ی تخیل‌ورزیِ این شعر و شکل پلکانیِ کامل ‌شدنِ تصویر، جزو بهترین نمونه‌‌ها در شعر منزوی ا‌ست که اتفاقاً انتخاب موسیقی بسیار هوشمندانه‌ای هم دارد و سطرها را مدام با توقف روبه‌رو می‌کند و حرکت آرام و با تردیدِ کاراکترِ دوم شخص را از دید راوی به ‌تماشا می‌گذارد.
من با نمونه ‌آوردن از یکی از اشعارِ به عقیده و تحلیل خودم ممتازِ منزوی آغاز کردم، اما در مجموع به‌ نظر می‌رسد منزوی همان‌طور که خوانندگان به‌درستی تصمیم گرفته‌اند، در جای درستی سردمدار قرار گرفته است و نامش به‌درستی به نام غزل پیوند خورده است. نمی‌توان گفت اشعار غیر از غزل او کاملاً تهی از نوآوری و مشخصه‌های چشمگیرند، اما شواهد نشان می‌دهد که بسامد اشعار درخشان او در غزلیاتش به‌مراتب بالاتر است.
محتوای شایع در اشعار حسین منزوی شامل دو فضای مضمونی می‌شود؛ یکی محتوای رمانتیکِ تغزلی‌ و دیگری محتوای اجتماعیِ معترض ـ که شواهد و داده‌های شعری او حاکی از آن است که روساخت زبانی شعر او در دسته‌ی نخست (اشعار عاشقانه) بیش‌تر به‌سوی جنس تخیلِ عمیق‌تر و کشف و شهودهای ظریف‌تر می‌رود و اشعارِ با درون‌مایه‌ی اعتراضی عمدتاً بیان بسیار مستقیم و غیرانتزاعی‌ دارند و کم‌تر به‌سوی پدیدارشناسی از امر موجود و استعاره‌پردازی می‌روند. گاهی ارجاعات برون‌متنی یا به زبان پیشینیان تلمیح‌هایی به کمک این دست از اشعار می‌رسند و به‌منظور اضافه‌ کردن مفهومی فلسفی یا بهتر بگوییم عرفانی قدم برمی‌دارند که در این موارد بیش‌تر با چند سوژه‌ی پرتکرار مانند داستان حضرت ابراهیم و حضرت یوسف و نمادهای پرکاربرد مثل سیب حوا و سیب بهشت بازی شده است، که گاهی کشفی نو در آن‌ها صورت گرفته است گاهی هم نه یا گاهی از روایت معمول آن‌ها آشنایی‌زدایی شده است. برای مثال:
شعری نوشت عاشق:
«کان سیب‌های راه‌به‌پرهیزْبسته را
در سایه‌سار زلف، تو می‌پروری هنوز»
معشوق خواند و پرسید:
«تو سیب خورده‌ای هیچ؟»
عاشق نوشت:« نه!
یعنی که از تو چه پنهان
ای باغبان بهشت! ای یار!
من سیب خورده‌ام اما
سیب بهشت نه!»
(«شعر سیب»، حسین منزوی)

می‌توان دید که هر چند با زیبایی‌شناسی مطلقاً کلاسیک روبه‌روییم، اما از نقطه‌ی جالبی کلیشه‌زدایی شده است و کشفی شاعرانه، جایگزین روایتی تکراری شده است.
 در این مقال، قصد خرده‌گرفتن به شاعر یا دوره‌ای شاعری نیست و اصلاً چنین ادعایی وجود ندارد. دوره‌ای که شاعر در آن می‌زیسته، دوره‌ای نبوده است که فرصتِ هستی‌شناسی فلسفیِ پدیده‌ها بوده باشد و جز عده‌ی خاصی در آن دوره به‌سوی اشعار اینچنینی نرفته‌اند. منزوی هم در راستای تحقق اهداف جریان‌شناختی عصر خود و برای خوش‌آمد مردمِ عصرِ خود قلم می‌زده است و همان‌طور هم از سوی عموم و خواص پذیرفته شده است، چرا که برای هیچ‌کدام از این دو جامعه‌ی هدف دست‌‌خالی نبوده است.
از قدم‌های مثبتی که حسین منزوی، به‌‌طور کلی، در کارنامه‌ی شعری خود برداشته، وارد کردن کلمات غیر ادبی به بافت زبانیِ اکیداً ادبی ا‌ست، هر چند این مشخصه بسامد بالایی در اشعار آزاد و نیمایی‌اش ندارد و نمی‌تواند به‌منزله‌ی مشخصه‌ای چشمگیر در شعر او در نظر گرفته شود، اما در مجموع می‌توان گفت منزوی به‌‌عنوان شاعری متجدد شناخته می‌شود که اِبایی از این‌گونه کارها نداشته است و دامن شعر را با گفتن چند کلمه‌ی محاوره آلوده نمی‌دیده است. او با وجود تمایلات کلاسیکی که از نظر بلاغی در وجودش نهادینه بودند، همواره به تخطی از آن‌ها هم دست زده است و از این جهت، گفتمانی نو پدید آورده است.
از سوی دیگر، می‌توانیم ببینیم که شعر منزوی از منظر زبان همزمان ساده است، اما سَبُک نیست؛ زبانی نزدیک به زبان محاوره نیست و اتفاقاً از جهات واژگانی و نحوی که بر آن دقیق می‌شویم می‌بینیم زبانی کارشده است؛ مطلقاً نیاراسته نیست، حتی تهی از نوآوری‌های بلاغی هم نیست، اما کماکان زبانی سبک است و به‌قول معروف توی حوض آرایش نرفته است. شاید بتوان این‌طور گفت که پروژه‌ی شعر منزوی ابداً پروژه‌ای زبانی نبوده است، یعنی به‌فرض آن‌طور که نسبت شاملو با زبان، نسبتی پرطمطراق است یا نسبتی که مثلاً فروغ در طول دوران شاعری‌اش با زبان داشت و در نوع خود با دیگران قابل‌ تمایز است، در شعر منزوی کم‌تر این‌طور است. زبان برای او صرفاً ابزاری ا‌ست که گفته‌های خود را در آن بسته‌بندی می‌کند. تأکید می‌کنم که در این نوشته درباره‌ی شعرهای آزاد و نیمایی منزوی صحبت می‌کنیم. بهتر است این‌طور بگوییم که پروژه‌ی اشعار آزاد و نیماییِ منزوی، پروژه‌ای غیرزبانی بوده است. اگر بخواهیم پروژه‌ای زبانی برای شعر منزوی تعریف کنیم، می‌توانیم بگوییم این پروژه، صلحی ا‌ست که در زبانش میان امروزی‌بودن و باستانی‌بودن برقرار کرده است، یعنی نه مطلقاً آرکائیک است که جوابگوی دغدغه‌ی عصر خود نباشد، نه کاملاً از فضای زبان ادبی‌ عصر پیش‌تر از خود جدا شده است که پشتیبانیِ ادبیات غنی پشت خود را از دست بدهد. مثال می‌آورم:
می‌دانستیم
می‌آید
می‌دانستیم
در لحظه‌ای مشعشع و تاریخی
او
ـ آن نبوغ نورانی
کحل‌الشفای دیده‌ی بیماران ـ
بر ما
گذار خواهد داشت.
(بخشی از شعر «همسایه روی مهتابی بود»، حسین منزوی)

شاخصه‌ی مهم دیگری که منزوی را از ادبیات کلاسیک پیش از خود جدا می‌کند این است که کوشیده است از زاویه‌ای مادی‌تر به عشق نگاه کند و پاسخگوی عشقِ قابل ‌لمس‌ترِ زمانه‌ی خود باشد؛ زمانه‌ای که دیگر لازم نیست به عشق آن‌قدرها هم متافیزیکی نگاه کنی، عشق به‌لحاظ فیزیکی قابل‌ دسترس‌تر است و این را می‌توان در نمونه‌های بسیارِ اشعار عاشقانه‌ی او رصد کرد. البته در این باره هم منزوی شاعر کم‌و‌بیش محافظه‌کارتری ا‌ست و این برمی‌گردد به همان پیوندی که از دو لحاظ معنوی و بلاغی همچنان میان منزوی و مرام کلاسیک برقرار است.
برای جمع‌بندی مختصر، می‌توانم بگویم حسین منزوی در سرودن اشعار آزاد و نیمایی خود با زیبایی‌شناسی تا اندازه‌ای کلاسیک و زبان نزدیک به آرکائیکش گاهی فرصت بالیدن شکارهایی تصویری را که ظرفیت فوق‌العاده‌ای برای خلق اشعاری درخشان داشته‌اند، گرفته است. نگاه سانتی‌مانتال و گرایش کلاسیک و بلاغت محافظه‌کار شاید با چاشنی شکار تصویر و تخیل شگرف در غزل و در زمان و زمانه‌ای درست ولوله‌ به‌پا کند، اما در عرصه‌ی شعر آزاد که همردیفان دیگر پا را فراتر گذاشته‌ بوده‌اند نمی‌تواند به آن اندازه پیشگام شمرده شود و درباره‌ی دیگر شاعرانی هم که این مسیر را پی گرفتند نیز همین‌طور بوده است؛ البته نمی‌توان به این گزاره‌ها هم نگاه صفر و صدی داشت. ما پیش از منزوی، شاعری مانند اخوان‌ثالث را داشته‌ایم با بلاغت کلاسیک، اما اشعاری سرشار از اندیشه‌ورزی و آشنایی‌زدایی‌های شگرف از گفتمان‌های حتی کلیشه‌ای، شاید با این تفاوت که آموزه‌های نیما را گسترده‌تر دریافت کرده و به ‌کار گرفته بود. این‌گونه است که منزوی شاید در عرصه‌ی شعر آزاد نتوانست به‌اندازه‌ی غزل پیشرو باشد و با همنسلانش رقابت کند، چرا که در حیطه‌ی فرم آن‌قدرها شاعر جسوری نبوده است، و با وجود چند نمونه‌ی شاخص فرم در پیکره‌ی اشعارش، شاهد موارد پرشماری هستیم که درجه‌ی بالای تغزل‌ورزی از توجه به ساختار پیشی گرفته است و فرم را در سیطره‌ی خود قرار داده است و شعر را از این نظر در حدی متوسط نگه داشته است. مثال می‌آورم از شعری که میزان مصرف تشبیهات سانتی‌مانتال در آن آن‌قدر بالاست که شعر از نظر فرم، اندکی عقیم مانده است:
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه‌شرحه کنم
زخم‌ها زیبایند
و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از قواره‌ی نور
و تیمارداری‌ات
کرشمه‌ای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش.
(«شعر زخم»، حسین منزوی)

نتیجه این‌که منزوی در غزل، ارمغان بیش‌تری برای ارائه داشته است و ناخودآگاه جمعی شعر ایران به‌‌خوبی این را دریافته است.
سخت است در قالبی محدود به مباحث نامحدود بپردازیم، بنابراین تا حد امکان از آنچه پیش‌تر بیش‌تر گفته‌اند می‌گذرم و می‌کوشم از زاویه‌ای دیگر به اشعار غیر از غزل شاعرِ فقیدِ ارزشمند نزدیک بشوم. منظورم از آنچه پیش‌تر بیشتر گفته‌اند مواردی نظیر برشمردن نوآوری‌های بلاغی اوست در زمره‌ی نوآوری‌های واژگانی و تبحر در استفاده از عنصر تکرار برای تولید کارکرد شاعرانه و... که همگان گفته‌اند و خوانندگانِ پیگیر خوانده‌اند و ما نیز بر آن‌ها واقفیم و گواهی می‌‌دهیم. بگذارید به پاره‌ای از شعری دیگر نگاه کنیم تا به وجه مهمی از توانایی‌های بلاغی شاعر پرداخته باشیم. اهمیت گفتمانی بخشیدن به سازه‌های جمله را می‌توان در این شعر دید:
خورشید را نُه بار چرخاندند
و کوفتندش
بر
سرِ من.
(بخشی از شعر «پیک»، حسین منزوی)

در این سطر از شعر «پیک»، شاعر از طریق جابه‌جایی گروه حرف‌اضافه‌دار «بر سر من» و تغییر بسته‌بندی اطلاعی جمله، این پاره از گفتار را برجسته کرده است. برجسته‌سازی‌های نحوی از این دست در شعر منزوی کم نیستند و بررسی آن‌ها می‌تواند مفید و کارآمد باشد.
یا در جای دیگر می‌بینیم که قراردادی از بازی زبانی برای خود دست‌وپا می‌کند و این‌طور می‌نویسد:
می‌ایستی که بایستانی‌ام؟
نارفیق!
در نیم راهم می‌نهی که بتنهایی‌ام؟
(بخشی از شعر «سینکوب ۲»، حسین منزوی)

برای اختتامیه‌ی این نوشته می‌خواهم به شعری اشاره کنم که در این پیکره‌ی عظیم از اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی از بابتی می‌درخشد. شعر «کودک، زن، گیلاس» که ندیده‌ام کسی به آن اشاره‌ای درخور کرده باشد:
زیر درخت
کودکی‌ام در باران دوش می‌گیرد
تا خاطره‌ها از غبار عریان شوند و
پیش از گیلاس‌ها
رنگ بگیرند
کودک
جیب‌های کوچکش را
از گیلاس‌های نارس پُر می‌کند
یک جفت گیلاس دوقلو را در گوش چپ خواهر کودک‌ترش می‌آویزد
چهل‌ویک‌بار دور حوض می‌دود
نفس‌نفس‌زنان به خودش در آب حوض لبخند می‌زند
ـ تو چقدر شکسته شده‌ای پسر!
و حیاط قدیمی که انگار قالت گذاشته
تا تقریباً همون‌طور مونده باشه که وقتی تو شش سالت بود
و اصلاً فکر نمی‌کردی یه روزی تو این خونه
سرخ‌ترین گیلاس‌ها را از دهان زنی بچینی
که اگر قصه‌گوهای کوچه و بازار شناخته بودندش
حالا کنار دخترای نارنج و ترنج یه قصه هم داشتیم
که اسمش زن گیلاس بود یا یه چیزی مثل این
ـ یعنی واقعاً این گیلاسا چهل‌ویه سال طول کشیده
تا برسن و سرخ بشن؟
آه که اگر این زمین،
مرا در بوی علف خیس بپیچد
اگر این آسمان،
پنجره‌ی غبارآلوده را به ‌رگبار ببندد
شاید در افق‌های بارانی چشمانت
پرنده‌ای آفتابی شود
که با خورشیدی بر کاکل
رنگین‌کمان گمشده‌ی من و تو را
به منقار از چاه بیرون خواهد کشید.
(شعر «کودک، زن، گیلاس»، حسین منزوی)

اگر تورقی بکنید و یک بار سربه‌سر اشعار آزاد و نیمایی حسین منزوی را بخوانید، خواهید دید که منظور من چیست، و خواهید دید که حتی یک نمونه شبیه به این شعر پیدا نمی‌کنید که چنین چفت‌وبستی داشته باشد که همزمان چنین شکل تخیلی با این دست از اِلِمان‌های روایی مدرن همکاری کنند تا شعری خلق شود. این همان ساختار و نمونه‌ی تغزل تحت‌کنترلی ا‌ست که باعث شده فرم بتواند متبلور شود و بستر مناسبی برای انسجام ‌بخشیدن به تصاویر ساخته‌ شده باشد. هر چند برای مثال شعر «بازدید» را می‌بینیم که اجزای قابل‌‌توجهی دارد، اما از آن‌جایی که تصویر را خیلی زود لو می‌دهد و فرصت اکتشاف را از خواننده می‌گیرد اندکی جا می‌ماند؛ از آنچه بخواهیم به آن بگوییم یک شعر بی‌نقص. در شعر «کودک، زن، گیلاس»، تصویری اولیه از زمان حال داریم (کودکی‌ام در باران دوش می‌گیرد) که از انتخاب زمان حال در فعل‌ مضارع قابل‌‌درک است و پس از آن زمان گذشته به‌طور موازی در کنار زمان حال قابل‌رؤیت است و شاعر از بیان مستقیم این مسئله طفره رفته است و بی‌نیاز شده است؛ به این صورت که «کودکی‌ام» حالا تبدیل به «کودک» شده است و از زبان راوی دانای کل روایت می‌شود و این بار هم باز با افعال مضارع که گویی همین حالا در حال وقوعند. گویی که راوی تصویر خودش را می‌بیند و حکایت می‌کند. شاعر پای دیالوگ را هم به شعر باز می‌کند و در جای درست از زبان محاوره بهره می‌گیرد و همه‌ی این‌ها بیانگر این است که دست شاعر از ابزارهای خلق شعر رده‌بالا خالی نیست و کاملاً مسلح است. شعرهای خوب و قابل‌‌تأمل منزوی در قالب آزاد و نیمایی کم نیستند، چندین شعر در کارنامه‌ی او به‌ چشم می‌خورند که دست بر طریق تازه‌ای از اندیشه‌ورزی گذاشته‌اند، مانند شعرهای «باطل»، «گذار»، «منحنی» و... اما چنانچه اشاره شد، از یافتن بهترین طریق انتقال و ساختار غافل مانده‌اند. شعر «کودک، زن، گیلاس» شعری‌ است که در عین حال استفاده از شگردهای شاعرانه‌ی مناسب، لحن تغزلی موردپسند شاعر را هم داراست، بنابراین باز هم مُهر تأییدی می‌نشاند پای این حقیقت که حسین منزوی شاعرِ مهمی بوده است، چه در غزل و چه بالقوه در غیر از غزل. حال این‌که چرا برای آفریدن این دسته از شعرها اقدام جدی‌تر و پایدارتری نکرده است معمایی ا‌ست که حل آن نیازمند پژوهش دیگری‌ است. فی‌الحال به تأکید بر جملات خودِ منزوی، که در ابتدای نوشته آورده‌ام، بسنده می‌کنم که شعرْ آزادی‌ است. او در انتخاب طریق شاعری خود آزاد بوده است و خواننده نیز در انتخاب شعری که می‌خواند آزاد است، خواه غزل، خواه جز آن.  
 

شعرها

بی‌وزنی

بی‌وزنی

عنایت سمیعی

بمب

بمب

بکتاش آبتین

امشو که فرگ تی تو وستم 

امشو که فرگ تی تو وستم 

 اقبال طهماسبی گندمکاری

بدون وقفه دویدن

بدون وقفه دویدن

فرزین منصوری