من و دل، ولوله کردیم و تو را داد زدیم
درد را مساله کردیم و تو را داد زدیم
شور و دیوانگی و دلهره و خاموشی؛
همه را حوصله کردیم و تو را داد زدیم
دیدنت دورترین نقطهی اشراق ولی
عشق را هم صله کردیم و تو را داد زدیم
دستها را به خراباتِ خدایی بردیم
از خدایان گله کردیم و تو را داد زدیم
همچو یک بوسهی خاموش به لبهای سکوت
زندگی را یله کردیم و تو را داد زدیم
از سکوتی که چنین میجَوَدم نای به نای
بارها فاصله کردیم و تو را داد زدیم
چشمه لبریز عطش بود و غزل میجوشید،
دل در این مرحله کردیم و تو را داد زدیم