غبار آينه ها شسته شد بهار به آب
بدون اينکه نشيند کمی غبار به آب
تو آب جاری و پاکی برای شستن من
منم همان که زده باز بی گدار به آب
سلام می کنی و شرم گونه ات شعر است
خيال می کنم افتاده دو انار به آب
چه طعنه ها که حسودان زدند و خنديدی
چه ابلهانه فرو کرده اند خار به آب
گلی بدست در آغوشمی که شرعی نيست
ببين چه دسته گلی داده روزگار به آب
رسيده است زمانی که پشت هم بزنم
هزار بوسه ی کشدار و آبدار به آب
ولی تو برتر از آبی هميشه تشنه ترين
لبت هنوز نداده است افتخار به آب
رديف آب فقط محض از تو گفتن بود
وگرنه شاعر سيراب را چکار به آب.