به دوران پرگار می چرخم
درگره ای تاریک
هنوز اما
خورشیدی کوچک
با نبض ضعیف
درمیان پاهایم است
آینه ی قدی
پیکره ترک خورده خندانی را منعکس میکند
که زلزله ای زیگورات پنهان
در سینه اش را
درهم شکسته
کلاغ های دفن شده زیر آوار
بوسه گنجشک های آزاد شده در من
گندم های تازه رویده در دست
به در و دیوار این گره سخت
سلام خواهند داد