شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم

من که کسی بویی نبرد از چند و چونم
دیوانه کرده گرگ‌ها را بوی خونم
بر آینه ناخن کشیدم‌... وهمی آرام
بیرون زد از تصویر و کامل شد جنونم
تصویر معصومی که تصنیفی به لب داشت:
«با من بمون ای دلبر ابرو کمونم»
در لهجه‌اش حسّ دو قو در برکه‌ای مست
حسی که با او حتماً از غم‌ها مصونم
آغوش او بلعید «تنها بودن»‌ام را
بیرون کشید افسردگی را از درونم
اکسیژن محضش، تنفس یادمان داد
هم یاد من، هم واژگان واژگونم
از خانه‌ای ۵۰ متری، ساخت قصری
آغوش و بازوهاش شد سقف و ستونش
روشن شبیه حرف‌هایش، چلچراغش
محکم شبیه بوسه‌اش، قفل و کلونش
تا این‌که آیینه به تنگ آمد از این عشق
خود را شکست و شد شب عاشق‌کُشونم
یاقوت گردنبند من یک قطره خون شد
پاشید بر روی گذشته تا کنونم
...
در سرزمین کشته‌ها باید بمیری
بر روی دستم مانده اجساد قشونم
این شعر نوعی خودزنی بود و در این بیت
دیوانه کرده گرگ‌ها را بوی خونم

کبری موسوی‌قهفرخی

شعرها

بشمارها

بشمارها

محمد اشور

 روی برعکس جهان بایست!

روی برعکس جهان بایست!

سارا مؤیدی

زخم در میان چاقوها

زخم در میان چاقوها

امیررضا وکیلی

پیش از این قلبی داشتم

پیش از این قلبی داشتم

فاطمه اسکندری عرب