به ابوالفضل آژیر
هر در
حقیقتی عریان در پشت خود دارد
با لباسهای زیر
با ششلول ورقهای تاشده بر پیشخان
هر در
روی پاشنه که بچرخد
نیمتنهی عریانی است
با آوازی کشدار و نامطمئن
حقیقت است
بر میزهای تحریر
کنار روزنامهای باطل
گورستانی است حقیقت
که ناگفته در پیدایی خویش برخود لرزیده است
بیدارش نکن
بگذار
دستی نامرئی
در سرانجام و چشماندازها
بر درخت ماه
روتختی را کنار زند
و روسپی
با آن وقار پیچیده در نشانه
ظاهر شود در پسزمینهی دیوار
«در»
حقیقتی کهنه
با نامها و کلمات
شتاب و تدریج
دلقکی در خیابان شبانه
و زنی با سه پالتو آویزان
برحجرهها
بیدارش نکن
پشت «در»
با تو
در پسزمینهای سیاه
عریان می شوم
روی خطوط
با تو
در شب
و جهان فانتزی کوچکی است