سوسن شدی و سرو شدی نسترن شدی
گل بودی و درخت شدی بعد زن شدی
عریان شدی به پنجره چشمک زدی و بعد
مهتابوار وارد آغوش من شدی
افسوس جا برای تو در خانهام نبود
مرغ همیشه در سفر بی وطن شدی
میخواستی فرار کنی پر نداشتی
در بین راه طعمهی یک راهزن شدی
له شد تنت به زیر سم روزگار و بعد
با بالهای ریختهی خود کفن شدی
تا زندگی به کورهی کوری تو را کشید
دودی شدی و دشمن چشمان من شدی