شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

رمیدن اسب‌ها همیشگی‌ست

رمیدن اسب‌ها همیشگی‌ست
همیشگی ست که داد می زنند: 
                                      فرار  کنید فرار 
کسی می‌دود میان جاده وُ کودک را بغل می‌کند و برمی‌گردد
                                                                     بر می‌گردد بساط سیب      

چه کسی را به اسب‌ها بسته‌اید که خونش رنگین‌تر است 
و رنگین‌تر قیاس می‌خواهد
اما آن‌ها که گفته بودند می‌مانند 
مگر همان‌ها گله را نترساندند

زنگوله‌های آویزان به درخت
مگر باد نیست در میانتان 
پس چرا این‌گونه ساکتید
 چه بی‌تفاوت 
 زردهای این قوس را دنبال کردیم 
که در انتها صندوقچه‌ی گنجی‌ست لابد    که نبود
و زردهای این قوس نه از باران
 که از چاله ی روغن بود در ترمینال جنوب
و چه نادان بودیم
که تنها
دستگیره‌ی  اتوبوس را  محکم گرفتیم
تا  ما را با خود نبرند

دو نفر بودیم 
که قرار به گریختن یکی‌مان بود
آن‌شب تو را چه شد ارمایل
که هر دویِ ما را کشتید

«و بعد اژدها
با ضربه‌ی شوالیه جان داد»
و بعد بوسه‌ی من بر پیشانی تو دخترکم
تا خوب خوابیدن را بیاموزی

تو عادت داری در خواب راه بروی
پایت بخورد به لبه‌ی میز
که در رؤیایت صخره‌ای‌ست با گلسنگ‌های فیروزه‌ای
رد شوی از در اتاق 
بیرون بیایی از غار وُ نور چشم‌هایت را بزند
بزنی پایت را به لیوان آب
و رودخانه‌ای شود 
 که ماهی‌ها
            ماهی‌ها  
صدایت می‌زنم 
و خواب از رودخانه  بیرون می‌پرد
لالا لالا
لالا لالا 
لالا  لالا لالایی
دوباره بخواب دخترم
که این‌بار  شانه‌هایت را می‌بوسم
و می‌ترسم
و می‌ترسی
 

ساجد فضل‌زاده

تک نگاری

شعرها

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

هر‌ چه ظرف‌ها نشسته

فرزین پارسی‌کیا

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

هیچ مدرکی دال بر اینکه درک شوم، نیست.

جمال‌الدین بزن

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

از اتفاق چشم تو باران به من رسید

عادل سالم

نشستم بی‌تفاوت روبه‌روی ماه در کافه

نشستم بی‌تفاوت روبه‌روی ماه در کافه

مهدی مهدوی

ویدئو