کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ١٣٦٠، تهران.

درخت زندگی 44

در حصر آب بود و
گل‌بُنان، 
قُبه‌های حریر  
روییده جابه‌‌جا
بر پیکرِ 
رز بوته‌ها، 
با کوکب‌های پیوندی
کمر در خاک
بر حاشیه‌ی کَرت‌ها، 
و گل‌محمدی‌های 
هفت‌‌رنگِ
هر ور از دیوار 
آویزان 
که بادِ بی‌رؤیت  
به ‌‌نجوا بگردانَد
وردی را
در چار کنجِ فضا  
با همین رقصی 
که می‌اندازد
در جمعیت برگ‌ها،
و با همین یأسی 
که از او
می‌رهاند درختانِ 
قد‌وُنیم‌قد را
تا که پابرجا 
سر بگردانند
لَختی 
ابلقِ سبز و سفید 
بر هم بسایند 
تا تن پس بکشند، 
و سر بدزدند 
یک‌به‌یک از هم
دیگر بار؛
که ناغافل،
بُعدی نمی‌مانَد 
عمقی هم
که ناغافل،
می‌بینی،
می‌رسد از راه 
زاغی ـ
مرغِ اوراسیایی 
دُم‌جنبانکیْ کلاغی ـ
سینه 
سوی درخت
می‌کُند و
می‌نشیند لاش
و بر آب 
خود را 
بر درخت
نشسته، 
نری می‌بیند 
رقیب، 
طوری که رومیان
و چینیان 
دو زاغی 
نشانده 
برابر هم؛
پس 
بادی به سینه،
بال‌ها باز،
از براده‌ی جیغ‌
می‌ریسد آواز،
و سر رنگ‌هاش 
طوری آشکار 
که بی‌نام
چندان‌که اول ‌بار؛
زغالی
نفتی
شیری،
رنگ‌وجوهر 
بر ابریشم 
در پرنده‌نگاریِ‌
یو شِنگ
از سلسله‌ی کینگ 
مرغکی 
تیره‌رنگ و فرخ‌پیام 
بر درختِ هوا، 
ولی،
بر درخت آب
مرغی که پرهاش
از پیله‌رنگِ شاد، 
اما
طالعی  مصیبت‌بار  
که حبه‌‌‌ای خونی
دارد به منقار،
سیاه‌دانه‌ای
فیروزه‌ای 
صدفی 
زاغیانِ ماگنولیایی ـ
در نقاشی‌های سَلی وِست
نقاش هلندِ نو؛
و در این حضورِ باخودغیر 
درمی‌یابد 
که جنونی 
چه جوان دارد
بید
و زخم‌هایی 
صمغناک و قوس‌دار 
بر  گلوی هر شاخ 
که بازمی‌دارد 
خَمِ شاخه‌ها را 
از حرکتِ آبشار؛ 
بدرِ ماه،
در عمقِ آسمان نه،
که راست
بالای سرش
وضوحی یافته
قدری الماسی، 
سیاه‌چاله‌ها‌ی بلور، 
شیارهای فسفری، 
بر پهنه‌های گچ،
و از زخم‌های 
دوران‌‌دارِ 
گرگ‌وُمیشی 
دهن ‌باز   
از دهانه‌های گود،
و فراخیِ دریاواره‌ها،
خاطره‌ای مات
در نسیانِ کائنات 
از ماه‌لرزه‌ها
بارشِ شهاب‌سنگ‌ها 
و مرگِ آتش‌فشان‌ها 
بر نیم‌رخِ آشکارش
همگی پیدا
طوری که 
کنار آمده باشد 
انگار 
با شبی که 
کم‌کم می‌شود 
و چه صاف 
با نوری درجا،
پراکنده در اطراف،
که می‌دوانَد اثیر  
به نیابتِ ماه،
طوری که 
لب می‌زند 
چشم‌انداز، 
ولی مردگانند 
در آواز. 

علی ثباتی