ای زنی که
در خوابهای تو
خرگوشها
همه سفیدند
به فکر کفشهای سیاهم
از دریا
برکه میگردم اگر
بیدار بمانی
صدای رعد،
بوی افق
و کمی ماهی
کافیست که
در دسترس آتش
دور
ولی روشن
که میشود
در را
باد هم
به هم
میکوبد
مورچهها
از دیوار
دیوارها از خانه
و خانهها از کوچه
بالا بهقدری که
خورشید
به شکلی
پیش تو
میآیند که
همه را خرگوش سفیدی
کنار من که کفشم
در تاقچه پنهان است
کسی
غیر خودت
نبیند...